ازدواج اجباری

پارت ۴
*به حلقه ی تو انگشتم نگاه کردم و یه هوفی کشیدم*
*میدونم که نمیتونم انکار کنم، جانگ کوک پسر جنتلمن و جذابی بود ولی خب..*
*یه حسایی بهش داشتم ولی نمیخواستم به روم بیارم*
*پاشدم و رفتم تو اتاقم، خودمو پرت کردم روی تخت*
*یکمی دراز کشیدم که صدای در زدن شنیدم*
تو: بیا داخل..
*جانگ کوک اومد داخل اتاق*
جانگ کوک: پسر داییم میخواد بیاد دیدنم، پاشو حاضر شو توهم باید اونجا به عنوان همسرم باشی
تو: پسر دایی توعه به من چه ربطی داره🗿
جانگ کوک: به من جواب پس نده پاشو کاری که گفتم رو انجام بده
*از اتاقم رفت بیرون*
*پاشدم و لباسامو عوض کردم*
*یکمی بعد صدای زنگ در رو شنیدم، یکمی موندم تو اتاقم که صدای یه پسر دیگه رو شنیدم*
*از اتاقم رفتم بیرون*
*یه پسر خوشتیپی اونجا وایساده بود که داشت با جانگ کوک حرف میزد*
*رفتم پیششون، پسره تا منو دید یه لبخندی زد*
*جانگ کوک که دید حسودی کرد*
جانگ کوک: بیایید بریم اتاق نشینمن
*همگی رفتیم به اتاق نشینمن و نشستیم*
ته: من کیم تهیونگم، توهم ا/ت هستی دیگه، درسته؟
تو: عام اره! خوشبختم
*جانگ کوک یه نگاهی به من کرد و بعد به ته یونگ یه نگاهی کرد*
جانگ کوک: نصفه شبی اومدی خونم که با
ا/ت اشنا شی؟
ادامه دارد...