پارت آخر
پارت آخر
خیلی ترسیدیم اما زیاد اهمیت ندادیم،من رفتم سرویس بهداشتی تا یه آبی بزنم به صورتم دستام از ترس میلرزید اومدم بیرون بعد برقا رفت منم ترسیدم همه ی بچه ها زنگ زدن به پدر و مادرشون رفتن فقط منو دینا و آنیسا موندیم منم زنگ زدم به مامانم اومدن رفتم خونه ولی هنوز یادمون نرفته اون اتفاق.
اگه دوست دارین از زندگی خودم رمان درست کنم بگید❤
خیلی ترسیدیم اما زیاد اهمیت ندادیم،من رفتم سرویس بهداشتی تا یه آبی بزنم به صورتم دستام از ترس میلرزید اومدم بیرون بعد برقا رفت منم ترسیدم همه ی بچه ها زنگ زدن به پدر و مادرشون رفتن فقط منو دینا و آنیسا موندیم منم زنگ زدم به مامانم اومدن رفتم خونه ولی هنوز یادمون نرفته اون اتفاق.
اگه دوست دارین از زندگی خودم رمان درست کنم بگید❤
۲.۹k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.