به سمت خونه ی سانو ها راه افتادم.
به سمت خونه ی سانو ها راه افتادم.
هوا سرد بود....
بعد یک ربع پیاده روی بالاخره رسیدم.
لبخندی رو لبم نشست....
زنگ درو زدم...
{بله؟}
ا/ت: منم اماااا باز کننن
تقق(باز شدن در)
سوار اسانسور شدم...
{طبقه ی سوم}
رفتم تو خونه...
اما برقا خاموش بودن
{تولدت مبارککککک}
چ... چی؟ تولدم؟
اهاااا امروز 22 دسامبره
تولدم...
اشک توی چشمام جمع شد
یهو اما بغلم کرد... منم بغلش کردم
خیلی خوش حال بودم...
میتسویا... چیفویو... باجی... همه بودن... حتی اونی_سان
ا/ت: ب... بچه ها.... ازتون ممنونممم
(فلش بک به یه ربع بعد)
داشتم کیک میخوردم که یه نفر منو کشوند طرف خودش...
اون مایکی بود!!!
ا/ت: داری چیک...
مایکی: هیششش
منو برد بالای پشت بوم
ا/ت: مایکی معلوم هست چته؟؟
یهو یه کادو گرفت سمتم
مایکی: این برای تو
ا/ت: م... م... ممنونم
درشو باز کردم...
یه گردنبند خوشگل بود(عکسشو براتون تو پست بعد میزارم)
اومدم حرف بزنم که که یچیز گرم رو لبم حس کردم...
مایکی داره منو میبوسه؟؟!!
بعد چند دقیقه ازم جدا شد
ا/ت: م... ما.. یکی
مایکی: عاشقتم ا/ت
(فردا صبح)
هاااممم(خمیازه کشیدن)
رفتم دسشویی و سر و صورتم رو شستم
ا/ت: یووووو اونی_ساااانن
دراکن با لبخند شیطانی: یو ا/ت
ا/ت: چیزی شده؟ نکنه با امااا.... خجالت بکشششش
دراکن: تو خجالت بکشش منحرففف من کی همچین کاری کردمم؟؟
ا/ت: پ چی شده؟خوشحالی
دراکن: هیچییی ولی انگار تو خیلی خوشحالیی
ا/ت: منظورت چیه؟
دراکن: خودت میدونی... دیشب رو پشت بوم خوش گذشت؟
چ.. چییییی اون میدونههه؟؟؟
ا/ت: فقط دستم بهت برسههه!!!
____________________________________خبببب دوستان تموم شددد درخواستی از مایکییی
مودونم خیلییی بد بووددد اما به بزرگی خودتون ببخشییینن
شماهم اگه فیک یا سناریو خواستین لطفا برای وانشات شیپشو و ژانرش رو بگین برای سناریو هم موضوعش رو بگیینن
از یک تا ده به این فیک نمره بدیننن جانههه
هوا سرد بود....
بعد یک ربع پیاده روی بالاخره رسیدم.
لبخندی رو لبم نشست....
زنگ درو زدم...
{بله؟}
ا/ت: منم اماااا باز کننن
تقق(باز شدن در)
سوار اسانسور شدم...
{طبقه ی سوم}
رفتم تو خونه...
اما برقا خاموش بودن
{تولدت مبارککککک}
چ... چی؟ تولدم؟
اهاااا امروز 22 دسامبره
تولدم...
اشک توی چشمام جمع شد
یهو اما بغلم کرد... منم بغلش کردم
خیلی خوش حال بودم...
میتسویا... چیفویو... باجی... همه بودن... حتی اونی_سان
ا/ت: ب... بچه ها.... ازتون ممنونممم
(فلش بک به یه ربع بعد)
داشتم کیک میخوردم که یه نفر منو کشوند طرف خودش...
اون مایکی بود!!!
ا/ت: داری چیک...
مایکی: هیششش
منو برد بالای پشت بوم
ا/ت: مایکی معلوم هست چته؟؟
یهو یه کادو گرفت سمتم
مایکی: این برای تو
ا/ت: م... م... ممنونم
درشو باز کردم...
یه گردنبند خوشگل بود(عکسشو براتون تو پست بعد میزارم)
اومدم حرف بزنم که که یچیز گرم رو لبم حس کردم...
مایکی داره منو میبوسه؟؟!!
بعد چند دقیقه ازم جدا شد
ا/ت: م... ما.. یکی
مایکی: عاشقتم ا/ت
(فردا صبح)
هاااممم(خمیازه کشیدن)
رفتم دسشویی و سر و صورتم رو شستم
ا/ت: یووووو اونی_ساااانن
دراکن با لبخند شیطانی: یو ا/ت
ا/ت: چیزی شده؟ نکنه با امااا.... خجالت بکشششش
دراکن: تو خجالت بکشش منحرففف من کی همچین کاری کردمم؟؟
ا/ت: پ چی شده؟خوشحالی
دراکن: هیچییی ولی انگار تو خیلی خوشحالیی
ا/ت: منظورت چیه؟
دراکن: خودت میدونی... دیشب رو پشت بوم خوش گذشت؟
چ.. چییییی اون میدونههه؟؟؟
ا/ت: فقط دستم بهت برسههه!!!
____________________________________خبببب دوستان تموم شددد درخواستی از مایکییی
مودونم خیلییی بد بووددد اما به بزرگی خودتون ببخشییینن
شماهم اگه فیک یا سناریو خواستین لطفا برای وانشات شیپشو و ژانرش رو بگین برای سناریو هم موضوعش رو بگیینن
از یک تا ده به این فیک نمره بدیننن جانههه
۱۲.۶k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.