فیک به عشق باور دارم
فیک به عشق باور دارم
پارت : ۱۹
فیلیکس: فکر کنم الان باید بگم....سلام(لبخند ترسناک و از روی قدرت )
ا.ت و کوک با ترس به فیلیکس خیره شدن ..
فیلیکس: جواب سلام واجبه ها ..
و ا.ت و کوک بازم چیزی نگفتن و فقط نگاهش کردن...
فیلیکس: مثل اینکه از دیدنم خیلی خوشحال شدین و زبونتون بند اومده ... ا.ت منم دلم برات تنگ شده بود...توی اون روز ...
فلش بک به زمانی که فیلیکس خودکشی کرد :
ویو ا.ت : از مدرسه داشتم طبق معمول میرفتم خونه همیشه از روی یه پل رد میشم و میرم خونه که این دفعه یه پسری که میخورد ۱۸ یا ۱۹ ساله باشه رو دیدم ... اون داره چی کار میکنه پسره : هی سلام
ویو راوی:
ا.ت : ...( اگه یادتون باشه گفتم که ا.ت خیلی آدم سردی تشریف دارن و جواب سلام و ... رو نمیده)
پسره: خب اسم من فیلیکس عه
ا.ت : ...
فیلیکس : امروز از همه چی نا امید شدم ...اومد و دست ا.ت رو گرفت و ادامه داد : کمکم کن ... یکاری کن منصرف شم
ا.ت : چرا چیشده؟
فیلیکس: من ... من همیشه از آب میترسیدم حالا میبینم حتی اگه با ترسم هم بمیرم بهتره تا اینکه این طوری زنده باشم
ا.ت : عاا ... یعنی شنا بلد نیستی ؟
فیلیکس: نه ..
فلش بک به ۲۰ دقیقه بعد :
ا.ت : خب من دیگه دیرم میشه ... خدافظ فیلیکس
فیلیکس مچ دست ا.ت رو گرفت و گفت دوست دختر من باش تا خودکشی نکنم ... و سرشو آورد نزدیک تا ا.ت رو ببوسه ا.ت هم محکم هولش داد قبل و گفت گمشوووو و پسره پاش خورد به سنگ و از پل افتاد پایین .. ا.ت خشکش زد و ترسید ولی بعدش دوید به سمت خونه و کمی بعد خبر خودکشی یه پسره ۱۸ ساله از روی پل معروف شهر سئول پخش شد اما بعد به طرز عجیبی خبر از همه ی سایت ها پاک شد و فقط ۱۲۷ نفر خبر رو دیده بودن
ا.ت هم فقط رفت اتاقش و کلی گریه کرد و حتی جسدش هم اوردن و خاک کردن و ا.ت هم تو مراسم شرکت کرد و جسدش رو دید ..
پایان فلش بک زمان حال :
فیلیکس: خیلی خودخواهی نیس که بگی خودم خودمو کشتم ؟
ا.ت : ....
فیلیکس: هنوزم هیچی نمیگی نه ؟ تو اصلا احساس گناه کردی ؟!
ا.ت : دیوونه روانییی( داد و با ترس )
فیلیکس اومد و چونه ی ا.ت رو گرفت و گفت : دیوونه ؟
ازش خوشم اومد... به چیزای مختلفی صدام میزنن ولی فقط تو بودی که گفتی دیوونه ...خیلی عاشقانه اس مگه نه ؟ ( یه خنده بلند و ترسناک کرد و ا.ت فاصله گرفت )
فیلیکس : چخبر کوک دوست قدیمی ؟
کوک : ت ...تو ...ز...زنده ... ای؟
فیلیکس: اوه اوه براتون بد نیس که انقدر ترسو هستین ؟
کوک: فیلیکس.. با ته چیکار کرددییییی؟؟؟
فیلیکس: اوه هنوزم مثل قبل باهوشی کوک خب بزار بهت میگم عجله نکن بابا اصلا میخوای ببرمتون پیشش ؟
ا.ت : آره
کوک : اوه نه نهههه
فیلیکس دستش رو برد به سمت تفنگش و گفت: از قدیم گفتن خانوما مقدم هستن مگه نه کوک ؟ (خنده ترسناک)
کوک و ا.ت چشماشون رو بستن و یهو صدای تیر اومد که ....
مایل به حمایت بیب¿
پارت : ۱۹
فیلیکس: فکر کنم الان باید بگم....سلام(لبخند ترسناک و از روی قدرت )
ا.ت و کوک با ترس به فیلیکس خیره شدن ..
فیلیکس: جواب سلام واجبه ها ..
و ا.ت و کوک بازم چیزی نگفتن و فقط نگاهش کردن...
فیلیکس: مثل اینکه از دیدنم خیلی خوشحال شدین و زبونتون بند اومده ... ا.ت منم دلم برات تنگ شده بود...توی اون روز ...
فلش بک به زمانی که فیلیکس خودکشی کرد :
ویو ا.ت : از مدرسه داشتم طبق معمول میرفتم خونه همیشه از روی یه پل رد میشم و میرم خونه که این دفعه یه پسری که میخورد ۱۸ یا ۱۹ ساله باشه رو دیدم ... اون داره چی کار میکنه پسره : هی سلام
ویو راوی:
ا.ت : ...( اگه یادتون باشه گفتم که ا.ت خیلی آدم سردی تشریف دارن و جواب سلام و ... رو نمیده)
پسره: خب اسم من فیلیکس عه
ا.ت : ...
فیلیکس : امروز از همه چی نا امید شدم ...اومد و دست ا.ت رو گرفت و ادامه داد : کمکم کن ... یکاری کن منصرف شم
ا.ت : چرا چیشده؟
فیلیکس: من ... من همیشه از آب میترسیدم حالا میبینم حتی اگه با ترسم هم بمیرم بهتره تا اینکه این طوری زنده باشم
ا.ت : عاا ... یعنی شنا بلد نیستی ؟
فیلیکس: نه ..
فلش بک به ۲۰ دقیقه بعد :
ا.ت : خب من دیگه دیرم میشه ... خدافظ فیلیکس
فیلیکس مچ دست ا.ت رو گرفت و گفت دوست دختر من باش تا خودکشی نکنم ... و سرشو آورد نزدیک تا ا.ت رو ببوسه ا.ت هم محکم هولش داد قبل و گفت گمشوووو و پسره پاش خورد به سنگ و از پل افتاد پایین .. ا.ت خشکش زد و ترسید ولی بعدش دوید به سمت خونه و کمی بعد خبر خودکشی یه پسره ۱۸ ساله از روی پل معروف شهر سئول پخش شد اما بعد به طرز عجیبی خبر از همه ی سایت ها پاک شد و فقط ۱۲۷ نفر خبر رو دیده بودن
ا.ت هم فقط رفت اتاقش و کلی گریه کرد و حتی جسدش هم اوردن و خاک کردن و ا.ت هم تو مراسم شرکت کرد و جسدش رو دید ..
پایان فلش بک زمان حال :
فیلیکس: خیلی خودخواهی نیس که بگی خودم خودمو کشتم ؟
ا.ت : ....
فیلیکس: هنوزم هیچی نمیگی نه ؟ تو اصلا احساس گناه کردی ؟!
ا.ت : دیوونه روانییی( داد و با ترس )
فیلیکس اومد و چونه ی ا.ت رو گرفت و گفت : دیوونه ؟
ازش خوشم اومد... به چیزای مختلفی صدام میزنن ولی فقط تو بودی که گفتی دیوونه ...خیلی عاشقانه اس مگه نه ؟ ( یه خنده بلند و ترسناک کرد و ا.ت فاصله گرفت )
فیلیکس : چخبر کوک دوست قدیمی ؟
کوک : ت ...تو ...ز...زنده ... ای؟
فیلیکس: اوه اوه براتون بد نیس که انقدر ترسو هستین ؟
کوک: فیلیکس.. با ته چیکار کرددییییی؟؟؟
فیلیکس: اوه هنوزم مثل قبل باهوشی کوک خب بزار بهت میگم عجله نکن بابا اصلا میخوای ببرمتون پیشش ؟
ا.ت : آره
کوک : اوه نه نهههه
فیلیکس دستش رو برد به سمت تفنگش و گفت: از قدیم گفتن خانوما مقدم هستن مگه نه کوک ؟ (خنده ترسناک)
کوک و ا.ت چشماشون رو بستن و یهو صدای تیر اومد که ....
مایل به حمایت بیب¿
۸.۱k
۳۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.