true love part 15
که صدای باز شدن در اومد...
همگی با کنجکاوی از آشپزخونه اومدیم بیرون
=سلام همگی . سلام دخترکم . خوبی سوهو.سلام عروس گلم
× سلام بابا
÷ سلام پدر جون
یونا مثل بچه های ۳ سالع که مامانشونو تو بازار پیدا میکنن، پرید بغل باباش و با عشوه دخترونه گفت
+ سلام بابایی جونم
× خدایا شروع شد🙄
+ ببنده دهنو
= بگذریم خوبین بچه هاگ؟!
×÷+ بله!
ساعت ۱۰ ونیم شب
یونا
بعد از شام پدر داشت ماجراهای این سفره ۳ روزش با آقای کیم رو میگفت.معلومه خیلی باهاش صمیمیه. تو خیلی شراکتا باهم شرکت کردن. از وقتی اومدیم کره همیشه باهاش رفت و امد داریم.هعی خودش مرد خوبیه ولی پسرش رو مخ تر از این حرفاس🙄(فوش بدین راحت باشین)
تو همین فکرا بودم که با حرف پدر برق از سرم پرید
= خب خب یونا خانم میچا هنوز دوست پسر داره. هانا و سوهو هم که چند ماه دیگه میریم قرارمدار عروسی رو بذاریم.شما چخبر؟
منظورشو فهمیدم و باخنده ضایع گفتم
+ بابا😅
= چیه !؟( خنده) خب بگذریم راستی یه خبری رو میخواستم بدم . فردا میریم خونه آقای کیم . هانا شماهم میاین با مینهو و خواهرت و پدرت و مادرت
÷ چی؟!
= شاید بحثی از خواستگاری چیزی شد برا خان داداشتون
÷ آهان اون که بعله🤭
= خب ، یونا و سوهو لطفا...
که به ثانیه نکشید گه منو سوهو گقتیم
×+ مثل انسان رفتار کنین . چشم بابا حواسمون هست.
= خوبه پس . اه من خیلی خستم میرم بخوابم . فردام خونم . میریم خرید فردا
+ اما بابا...
= شب خوووش
×+÷ عجببببب
راوی
فردا صبح
فروشگاه
ساعت ۳ و ربع
× اهههه یوناااااا بسه دیگههههه پدرمون در اومد
+ اما اوپا من که هنوز چیزی نخریدم
= دخترم از ساعت ۱۰ اینجاییم دستای منو برادرت رو ببین
+ هعی خیلی خب بریم.
یونا
تا ساعت ۶ونیم خواب بودم که باصدای میرا بیدار شدم
€ بلند شو دخترررر
+ اوممم باشه
بعد از یه حموم چند مینی اومدم بیرون .یکی از لباسایی که نه خیلی باز بود و نه خیلی پوشیده که امروز خریدم رو پوشیدم . ارایش همیشگیم رو کردم . موهامو باز گذاشتم و دمش رو حالت دار کردم . کفشامو پوشیدم و دیدم ..بعله مثل همیشه هانا و پدر و سوهو منتظرمن البته به همراه مینهو
+ امم سلام همگی
÷ به بانو اومدن بالخره🗿
~ سلام یونا
+ سلام اوپا
×= هیچ معلوم هس کجایی
+ تو اتاقم درحال آماده شدن
= خیلی خب بیاین بریم...
۱ ماه بعد...
یونا
توی این یکماه مینهو و میچا نامزد کردن.و منو تهیونگ هرروز نفرتمون بیشتر میشه و از شانس بعد رفت و آمدمون با خانواده کیم بیشتر شده.عی خدا چرا انقدر از این تهیونگ بدم میاد( نفهمه وللش)
امروز بابا گفت که قراره هانا و خانوادش و آقای کیم و خانوادش بیان اینجا . گفت قراره خبر مهمی بده .
یه لباس بهم داد که بپوشم
ساعت ۹ ونیم
تقریبا همه اومده بودن و سر میز شام بودیم که پدر با چنگال به جام لیوانی طلایی دستس ضربه زد و گفت :...
چی گفت؟😈
همگی با کنجکاوی از آشپزخونه اومدیم بیرون
=سلام همگی . سلام دخترکم . خوبی سوهو.سلام عروس گلم
× سلام بابا
÷ سلام پدر جون
یونا مثل بچه های ۳ سالع که مامانشونو تو بازار پیدا میکنن، پرید بغل باباش و با عشوه دخترونه گفت
+ سلام بابایی جونم
× خدایا شروع شد🙄
+ ببنده دهنو
= بگذریم خوبین بچه هاگ؟!
×÷+ بله!
ساعت ۱۰ ونیم شب
یونا
بعد از شام پدر داشت ماجراهای این سفره ۳ روزش با آقای کیم رو میگفت.معلومه خیلی باهاش صمیمیه. تو خیلی شراکتا باهم شرکت کردن. از وقتی اومدیم کره همیشه باهاش رفت و امد داریم.هعی خودش مرد خوبیه ولی پسرش رو مخ تر از این حرفاس🙄(فوش بدین راحت باشین)
تو همین فکرا بودم که با حرف پدر برق از سرم پرید
= خب خب یونا خانم میچا هنوز دوست پسر داره. هانا و سوهو هم که چند ماه دیگه میریم قرارمدار عروسی رو بذاریم.شما چخبر؟
منظورشو فهمیدم و باخنده ضایع گفتم
+ بابا😅
= چیه !؟( خنده) خب بگذریم راستی یه خبری رو میخواستم بدم . فردا میریم خونه آقای کیم . هانا شماهم میاین با مینهو و خواهرت و پدرت و مادرت
÷ چی؟!
= شاید بحثی از خواستگاری چیزی شد برا خان داداشتون
÷ آهان اون که بعله🤭
= خب ، یونا و سوهو لطفا...
که به ثانیه نکشید گه منو سوهو گقتیم
×+ مثل انسان رفتار کنین . چشم بابا حواسمون هست.
= خوبه پس . اه من خیلی خستم میرم بخوابم . فردام خونم . میریم خرید فردا
+ اما بابا...
= شب خوووش
×+÷ عجببببب
راوی
فردا صبح
فروشگاه
ساعت ۳ و ربع
× اهههه یوناااااا بسه دیگههههه پدرمون در اومد
+ اما اوپا من که هنوز چیزی نخریدم
= دخترم از ساعت ۱۰ اینجاییم دستای منو برادرت رو ببین
+ هعی خیلی خب بریم.
یونا
تا ساعت ۶ونیم خواب بودم که باصدای میرا بیدار شدم
€ بلند شو دخترررر
+ اوممم باشه
بعد از یه حموم چند مینی اومدم بیرون .یکی از لباسایی که نه خیلی باز بود و نه خیلی پوشیده که امروز خریدم رو پوشیدم . ارایش همیشگیم رو کردم . موهامو باز گذاشتم و دمش رو حالت دار کردم . کفشامو پوشیدم و دیدم ..بعله مثل همیشه هانا و پدر و سوهو منتظرمن البته به همراه مینهو
+ امم سلام همگی
÷ به بانو اومدن بالخره🗿
~ سلام یونا
+ سلام اوپا
×= هیچ معلوم هس کجایی
+ تو اتاقم درحال آماده شدن
= خیلی خب بیاین بریم...
۱ ماه بعد...
یونا
توی این یکماه مینهو و میچا نامزد کردن.و منو تهیونگ هرروز نفرتمون بیشتر میشه و از شانس بعد رفت و آمدمون با خانواده کیم بیشتر شده.عی خدا چرا انقدر از این تهیونگ بدم میاد( نفهمه وللش)
امروز بابا گفت که قراره هانا و خانوادش و آقای کیم و خانوادش بیان اینجا . گفت قراره خبر مهمی بده .
یه لباس بهم داد که بپوشم
ساعت ۹ ونیم
تقریبا همه اومده بودن و سر میز شام بودیم که پدر با چنگال به جام لیوانی طلایی دستس ضربه زد و گفت :...
چی گفت؟😈
۳۷.۱k
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.