true love part 14
یونا
اشکامو پاک کردم و از پله ها سریع رفتم بالا . میخواستم در رو ببندم که صدای یکی از بادیگارد هارو شنیدم. انگار نزدیک بود. سریع در رو بستم و وانمود کردم که دارم راه میرم.یدفعه صدای بادیگارد رو شنیدم که داد زد :
#آقای سوهو ، اینجان !!! به ثانیه نکشید که خانم چوی و هانا و سوهو به سمتم اومدن . سوهو انقد عصبانی بود ک احتمال دادم الان بزنتم( حق داره والا😐)
راوی
× آخههههه معلوم هست کدوم گوری هستی دختره ی....
÷ آروم باش تو حالا . یونا دختر کجا بودی یه ساعته دنبالتیم!؟
+ ب..ببخشید
× مارو یه ساعت معطل کردی میگی ببخشید؟!
+ باید برای هوا خوری از شما اجازه میگرفتم؟!
× صدای بادیگارد ها و مارو نشنیدی!؟
+ ولم کن توروخدا 😒
× خب حالا بسه دیگه . پررو.بابا امروز میاد. برای همین گفتم امروز هانا هم خونه باشه.خداوکیلی مثل انسان رفتار کنید
+ آخجوووون بابا میاد حداقل تحملت آسون تره!
÷ نگو دلت میاد 🥺
+ نظرت چیه هم خودت هم نامزدت زودتر ازدواج کنین برین سر زندگیتون؟!
× فکر خوبیه
÷تند نرو جناب...
× به هرحال گفتم آماده باشی.برای ناهار خونست.
+ هعی ما رفتیم
×÷¤: کجااا؟!
+ با اجازتون حمام بعدم کارامو کنم😐🙏
¤ برو دخترم
یونا
حوصله بیرون موندن و بحث با سوهو رو نداشتم پس رفتم تو حمام اتاقم.مثل حمام اصلی بزرگ نبود و وان نداشت ولی در حدی بود که بتونم کراتین های مو و شوینده و لوازمم رو نگه دارم.بعد از یه حموم نیم ساعته اومدم بیرون.حالا سخت ترین قسمت .انتخاب لباس😑
بعد از تست هزاران لباس یه لباس ساده پیدا کردم و پوشیدم. کرم مرطوب کننده و تونر( برا تازگی و از بین برنده لکه صورت) زدم و برق لب ملایم زدم و موهام و دو طرفه گوجه ای بستم و رفتم بیرون.
راوی
÷ اووو خانم خوشگله ! موندم با این همه زیبایی چجور تاحالا مخ پسریو نزدی!
که سوهو نگاهی عصبی به هانا و یونا انداخت.
× نه توروخده بیا دوست پسرم داشته باش!
+ داشته باشم مشکلش چیه؟!
× مگه تو هرز*ه ای؟
+ وادافاخ😐یعنی هرکی دوست پسر داره هرز*س؟ یعنی هانا و میچا مشکل دارن؟!
برادر من تو خودت دوست دختر داریا!!
× خب حالا
یونا تو همین بحثا بودیم که...
کم بود؟!
اشکامو پاک کردم و از پله ها سریع رفتم بالا . میخواستم در رو ببندم که صدای یکی از بادیگارد هارو شنیدم. انگار نزدیک بود. سریع در رو بستم و وانمود کردم که دارم راه میرم.یدفعه صدای بادیگارد رو شنیدم که داد زد :
#آقای سوهو ، اینجان !!! به ثانیه نکشید که خانم چوی و هانا و سوهو به سمتم اومدن . سوهو انقد عصبانی بود ک احتمال دادم الان بزنتم( حق داره والا😐)
راوی
× آخههههه معلوم هست کدوم گوری هستی دختره ی....
÷ آروم باش تو حالا . یونا دختر کجا بودی یه ساعته دنبالتیم!؟
+ ب..ببخشید
× مارو یه ساعت معطل کردی میگی ببخشید؟!
+ باید برای هوا خوری از شما اجازه میگرفتم؟!
× صدای بادیگارد ها و مارو نشنیدی!؟
+ ولم کن توروخدا 😒
× خب حالا بسه دیگه . پررو.بابا امروز میاد. برای همین گفتم امروز هانا هم خونه باشه.خداوکیلی مثل انسان رفتار کنید
+ آخجوووون بابا میاد حداقل تحملت آسون تره!
÷ نگو دلت میاد 🥺
+ نظرت چیه هم خودت هم نامزدت زودتر ازدواج کنین برین سر زندگیتون؟!
× فکر خوبیه
÷تند نرو جناب...
× به هرحال گفتم آماده باشی.برای ناهار خونست.
+ هعی ما رفتیم
×÷¤: کجااا؟!
+ با اجازتون حمام بعدم کارامو کنم😐🙏
¤ برو دخترم
یونا
حوصله بیرون موندن و بحث با سوهو رو نداشتم پس رفتم تو حمام اتاقم.مثل حمام اصلی بزرگ نبود و وان نداشت ولی در حدی بود که بتونم کراتین های مو و شوینده و لوازمم رو نگه دارم.بعد از یه حموم نیم ساعته اومدم بیرون.حالا سخت ترین قسمت .انتخاب لباس😑
بعد از تست هزاران لباس یه لباس ساده پیدا کردم و پوشیدم. کرم مرطوب کننده و تونر( برا تازگی و از بین برنده لکه صورت) زدم و برق لب ملایم زدم و موهام و دو طرفه گوجه ای بستم و رفتم بیرون.
راوی
÷ اووو خانم خوشگله ! موندم با این همه زیبایی چجور تاحالا مخ پسریو نزدی!
که سوهو نگاهی عصبی به هانا و یونا انداخت.
× نه توروخده بیا دوست پسرم داشته باش!
+ داشته باشم مشکلش چیه؟!
× مگه تو هرز*ه ای؟
+ وادافاخ😐یعنی هرکی دوست پسر داره هرز*س؟ یعنی هانا و میچا مشکل دارن؟!
برادر من تو خودت دوست دختر داریا!!
× خب حالا
یونا تو همین بحثا بودیم که...
کم بود؟!
۳۲.۳k
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.