زندگی نامعلوم

پارت بیست و پنجم

از زبان دایون= یهو دستم و کشید و برد بیرون

دایون: چیه چی میخوای؟(عصبی)

جونگکوک: دایون اعصاب منو بهم نزن این لباس باز رو که پوشیدی مست که کردی آرایشت که دیگه نگم برای چی اینجوری میکنی ها میخوای خودت رو به پسرا ثابت کنی؟(عصبی و حرصی)

دایون: نه نمیخوام خودن رو ثابت کنم من فقط میخوام فرار کنم

جونگکوک: از چی فرار کنی؟

دایون: از خیانتت....از اون شب لعنتی....از کابوس های شبانم....از سردرد هایی که قط نمیشه....از گریه های شبانم....و از همه مهم تر از فکر تو(بغض) (اولش با جیغ آخرش با صدای آروم و بغض)

جونگکوک ویو= نمی‌تونستم هیچکاری کنم انگار پاهام قفل شده بود راست می‌گفت هرچی می‌گفت راست بود خب حق داره من ...من خیلی بهش بد کردم انقدری بد کردم که الان نمیتونم تو چشماش نگاه کنم کاش هیچوقت اون دختر رو نمیدیدم اما الان زنمه نمیتونم کاری کنم....تو فکر بودم که یهو صدای جونگمی اومد

جونگمی: عشقم(داد)

ویو دایون= داشتم همینطور گریه میکردم و به جونگکوک نگاه میکردم که انگار یه دختر صدا زد عشقم و جونگکوک سرش رو آورد بالا دختر رو که خوب دیدم فهمیدم اون دختر اشغال جونگمی هستش

جونگمی: عاعا تو اینجا چیکار میکنی؟(رو به دایون)

اشکم رو پاک کردم و جواب دادم

دایون: فکر نمیکنم به تو ربطی داشته باشه

جونگمی: از اونجایی که پیش شوهرم وایستادی و اینجا بار شوهرمه بهم ربط داره

با هرباری که کلمه شوهر رو میگفت صدای شکستن قلبم تا 100کیلومتر اونور تر می‌رفت اون...اون زنه عشق منه اون زنه دلیل زندگی منه...با شوک به جونگکوک نگاه کردم که سرش رو انداخته بود پایین

دایون: متاسفم برات اشغال عوضی(جیغ) یادت باشه برگردی دیگه من نیستم خب من دیگه نیستم روزی برمیگردی که اون دایون سابق مرد دایونی دیگه وجود نداره جونگکوک پشیمون میشی جونگکوک خداحافظ .....رفتم داخل بار

یونا: دایون دایون خوبی؟(نگران)

دایون: آره بیا بریم(لبخند تلخ)

برگشتیم خونه و من تا صبح گریه کردم

(دوسال بعد)


(اسلاید دوم جونگمی)
دیدگاه ها (۲۶)

زندگی نامعلوم

زندگی نامعلوم

زندگی نامعلوم

زندگی نامعلوم

زندگی نامعلوم

زندگی نامعلوم

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط