پارت۷۴
پارت۷۴
دکتر:حالشون خوبه ولی متاسفانه بچه رو از دست دادیم ولی ایشون حالشون خوبه و سرگیجه اشون هم بخاطر ضعیف بودنشونه بدن ایشون خیلی سخت میتونه از بچه نگهداری کنه چون خیلی ضعیفن و برای خودشون سخت میشه ولی خب به هرحال مراقبش باشید
جونگکوک:کی بهوش میاد
دکتر:چند دقیقه دیگه
تهیونگ:کی مرخص میشه
دکتر:وقتی سرمشون تموم شد
و از دکتر تشکر کردن و دکتر هم اون محل و ترک کرد
و اوناهم وارد اتاق شدن که دیدن یودی با چشای اشکی به پنجره زل زده
جینگ یی:یوری
یوری:جینگ یی(گریه)
جینگ یی:گریه نکن تو بازم میتونی بچه دار بشی
جونگکوک:خواهرکوچولو اشکت و نبینم میریم وسایلت و جمع میکنی میای پیش ما
یوری:نه میمونم همونجا از خونه خودم بیرون نمیرم
جونگکوک:ولی
یوری:ولی نداره نگران نباش
جونگکوک:اوه راستیمامان زنگزد من گفتم اومدیم بیمارستان
یوری:نگو چرا بچه سقط شد باشه
جونگکوک:باشه
و پدرومادر یوری هم اومدن بیمارستان و بعداز اینکه سرم یودی تموم شد رفتن خونه یوری و یوری هم گرفت خوابید و مامانش هم شروع به غذا درست کردن کرد و کلی غذای خوشمزه و مقوی درست کرد براش تهیونگ پیش تخت یوری نشسته بود و خیلی ناراحت بود از رفتارش هیچ وقت فکرشم نمیکرد اینجوری بشه که دید یوری داره خواب بد میبینه و عرق کرد
تهیونگ:یوری یوری بیدار شو
یوری: ته...تهیونگ تروخدا ترکم نکن
تهیونگ:یوری بلندشو داری خواب میبینی
که یوری یدفعه بلند شد
تهیونگ:خوبی
یوری:تهیونگا
تهیونگ:جانم
یوری:خواهش میکنم هیچ وقت تنهام نزار من من بدون تو نمیتونم(گریه)
تهیونگ:یودی منو ببخش خیلی زیاده روی کردم بعدم من هیچ وقت از پیشت نمیرم(بغلش کرد)
یوری:میخوام بخوابم
تهیونگ:بیا بریم غذا بخور بعد میای میخوابی
یوری:باشه
که یوری میخواست بلند بشه که سرش گیج رفت و افتاد تو بغل تهیونگ
تهیونگ:بزار خودم میبرمت
که تهیونگ یوری و بغل کرد و بردش پایین و گذاشتش سرمیزه یوری اشتها نداشت ولی بزور جینگ یی و جونگکوک و تهیونگ ومامان وباباش کمی غذا خورد و بعدش تهیونگ دستش و گرفت و بردش بالا و یوری خوابش برد
.................
دکتر:حالشون خوبه ولی متاسفانه بچه رو از دست دادیم ولی ایشون حالشون خوبه و سرگیجه اشون هم بخاطر ضعیف بودنشونه بدن ایشون خیلی سخت میتونه از بچه نگهداری کنه چون خیلی ضعیفن و برای خودشون سخت میشه ولی خب به هرحال مراقبش باشید
جونگکوک:کی بهوش میاد
دکتر:چند دقیقه دیگه
تهیونگ:کی مرخص میشه
دکتر:وقتی سرمشون تموم شد
و از دکتر تشکر کردن و دکتر هم اون محل و ترک کرد
و اوناهم وارد اتاق شدن که دیدن یودی با چشای اشکی به پنجره زل زده
جینگ یی:یوری
یوری:جینگ یی(گریه)
جینگ یی:گریه نکن تو بازم میتونی بچه دار بشی
جونگکوک:خواهرکوچولو اشکت و نبینم میریم وسایلت و جمع میکنی میای پیش ما
یوری:نه میمونم همونجا از خونه خودم بیرون نمیرم
جونگکوک:ولی
یوری:ولی نداره نگران نباش
جونگکوک:اوه راستیمامان زنگزد من گفتم اومدیم بیمارستان
یوری:نگو چرا بچه سقط شد باشه
جونگکوک:باشه
و پدرومادر یوری هم اومدن بیمارستان و بعداز اینکه سرم یودی تموم شد رفتن خونه یوری و یوری هم گرفت خوابید و مامانش هم شروع به غذا درست کردن کرد و کلی غذای خوشمزه و مقوی درست کرد براش تهیونگ پیش تخت یوری نشسته بود و خیلی ناراحت بود از رفتارش هیچ وقت فکرشم نمیکرد اینجوری بشه که دید یوری داره خواب بد میبینه و عرق کرد
تهیونگ:یوری یوری بیدار شو
یوری: ته...تهیونگ تروخدا ترکم نکن
تهیونگ:یوری بلندشو داری خواب میبینی
که یوری یدفعه بلند شد
تهیونگ:خوبی
یوری:تهیونگا
تهیونگ:جانم
یوری:خواهش میکنم هیچ وقت تنهام نزار من من بدون تو نمیتونم(گریه)
تهیونگ:یودی منو ببخش خیلی زیاده روی کردم بعدم من هیچ وقت از پیشت نمیرم(بغلش کرد)
یوری:میخوام بخوابم
تهیونگ:بیا بریم غذا بخور بعد میای میخوابی
یوری:باشه
که یوری میخواست بلند بشه که سرش گیج رفت و افتاد تو بغل تهیونگ
تهیونگ:بزار خودم میبرمت
که تهیونگ یوری و بغل کرد و بردش پایین و گذاشتش سرمیزه یوری اشتها نداشت ولی بزور جینگ یی و جونگکوک و تهیونگ ومامان وباباش کمی غذا خورد و بعدش تهیونگ دستش و گرفت و بردش بالا و یوری خوابش برد
.................
۵۷۹
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.