پارت۴۷
#پارت۴۷
صدای حشریش مث همیشه اومد که گفت:چته روانی
گفتم:مرض با اون صدای کلفتت دختر خواستم یه چیزی بت بگم
نسیم:بفرما امرت
من:اصن نمیگم
نسیم:بگو
من:نمیگم
نسیم:بگو
من:نمیگم
نسیم:ایییی دختر بگو دیگه مردم از کنجکاوی
من:توالان کنجکاو شدی یا فوضول
نسیم:هردو حالا بگو
نسیم:قراره بریم شمال
صدای جیغش از پشت خط اومد
نسیم:جون من راس میگی
من:جون حسام راست میگم
نسیم:یه بار دیگه حسام رو
من:خیلی خب حالا یه چن ساعت دیه راه میفتیم خودت و اقات اماده شین
نسیم:باش خره
نزاشت حرفمو بزنم که قطع کرد این دختره روانیه بخدا
امیر:ولی من روانی توام
ناخداگاه یه جیغ بنفش کشیدم و گفتم:امیررررر ترسیدم
امیر:از چی
من:ازتو
امیر:مگه من ترس دارم و قیافشو مث بچه ها کرد لباشو کج کرد :دیه دوست ندالم
من:خیلی خب قیافه نگیر
امیر:ولی از خجالتت در میام خانوم کوچولو
من:از خجالت چی
امیر :از خجالت این و به گوشش اشاره کرد
من:خب چیزی ..... میخواستم بوست کنم ..... ولی دیگه نشد
امیر:الان یه کاری میکنم که مجبور بشی بوسم کنی
من:چی؟؟؟
امبر افتاد دنبالم منم دوتا پا داشتم ۴تا دیگه قرض کردم و الفرار
امیر بدو من بدو
دیگه نفسی واسم نمونده بود پام گیر کرد به لبه ی فرش و خوردم زمین، کمرم بدجور تیر کشید
من:اخخخ وایی کمرم
امیر:خانوم کوچولو گیر افتادی
افتاد روم و بایه حرکت بغلم کرد و گذاشتم رو شونه هاش بردتم سمت مبل ها و نداختم اونجا ، خودشم شروع کرد به قلقلک دادنم
من:ای.....ا..میر.....ولم.....کن.....اخ.....
امیر هم باخنده به کارش ادامه میداد تا اینکه خودش خسته شد ، بعد چند لحظه گفت:حالا بوسم کن
من:نمیکنم
بازم قلقلکم داد که گفتم:باش بسه
امیر :خیلی خب پس ......
حرفشو قطع کردم و لباشو بوسیدم و خواستم برم عقب که گرفتتم و سفت بغلم کرد و لبای داغشو رو لبام گذاشت ، منم همراهیش میکردم بعداز چند دقیقه ، سرش رو برد عقب
یه نگاهی به ساعت کردو گفت:الی ساعت شد۳:۳۵ دقیقه بهتره بریم خونه شما
من:مگه نمیخوای بری ساکت رو جمع کنی
امیر:قبلا جمع کردم
من:توکه نمیدونستی میخوایم بریم شمال
امیر:میدونستم ولی میخواستم سوپرایزت کنم خانومم
من:که اقام از این کاراهم بلد بوده.....
ادامه دارد.....
صدای حشریش مث همیشه اومد که گفت:چته روانی
گفتم:مرض با اون صدای کلفتت دختر خواستم یه چیزی بت بگم
نسیم:بفرما امرت
من:اصن نمیگم
نسیم:بگو
من:نمیگم
نسیم:بگو
من:نمیگم
نسیم:ایییی دختر بگو دیگه مردم از کنجکاوی
من:توالان کنجکاو شدی یا فوضول
نسیم:هردو حالا بگو
نسیم:قراره بریم شمال
صدای جیغش از پشت خط اومد
نسیم:جون من راس میگی
من:جون حسام راست میگم
نسیم:یه بار دیگه حسام رو
من:خیلی خب حالا یه چن ساعت دیه راه میفتیم خودت و اقات اماده شین
نسیم:باش خره
نزاشت حرفمو بزنم که قطع کرد این دختره روانیه بخدا
امیر:ولی من روانی توام
ناخداگاه یه جیغ بنفش کشیدم و گفتم:امیررررر ترسیدم
امیر:از چی
من:ازتو
امیر:مگه من ترس دارم و قیافشو مث بچه ها کرد لباشو کج کرد :دیه دوست ندالم
من:خیلی خب قیافه نگیر
امیر:ولی از خجالتت در میام خانوم کوچولو
من:از خجالت چی
امیر :از خجالت این و به گوشش اشاره کرد
من:خب چیزی ..... میخواستم بوست کنم ..... ولی دیگه نشد
امیر:الان یه کاری میکنم که مجبور بشی بوسم کنی
من:چی؟؟؟
امبر افتاد دنبالم منم دوتا پا داشتم ۴تا دیگه قرض کردم و الفرار
امیر بدو من بدو
دیگه نفسی واسم نمونده بود پام گیر کرد به لبه ی فرش و خوردم زمین، کمرم بدجور تیر کشید
من:اخخخ وایی کمرم
امیر:خانوم کوچولو گیر افتادی
افتاد روم و بایه حرکت بغلم کرد و گذاشتم رو شونه هاش بردتم سمت مبل ها و نداختم اونجا ، خودشم شروع کرد به قلقلک دادنم
من:ای.....ا..میر.....ولم.....کن.....اخ.....
امیر هم باخنده به کارش ادامه میداد تا اینکه خودش خسته شد ، بعد چند لحظه گفت:حالا بوسم کن
من:نمیکنم
بازم قلقلکم داد که گفتم:باش بسه
امیر :خیلی خب پس ......
حرفشو قطع کردم و لباشو بوسیدم و خواستم برم عقب که گرفتتم و سفت بغلم کرد و لبای داغشو رو لبام گذاشت ، منم همراهیش میکردم بعداز چند دقیقه ، سرش رو برد عقب
یه نگاهی به ساعت کردو گفت:الی ساعت شد۳:۳۵ دقیقه بهتره بریم خونه شما
من:مگه نمیخوای بری ساکت رو جمع کنی
امیر:قبلا جمع کردم
من:توکه نمیدونستی میخوایم بریم شمال
امیر:میدونستم ولی میخواستم سوپرایزت کنم خانومم
من:که اقام از این کاراهم بلد بوده.....
ادامه دارد.....
۲.۱k
۱۴ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.