پارت۴۶
#پارت۴۶
اخ که چقد خوشمزه بود
امیر گفت:نظرت چیه تو اتاق مشترکمون بخوابیم
بالبخند سرتکون دادم ، بعداز اینکه خوردیم میز رو جمع کردم ، ابی به صورتم زدم که احساس کردم توی هوام، امیر بغلم کرده بود
باجیغ گفتم:هویییی
امیر:هویی چیه دختر بگو جووونم
گفتم:امیررر منو بزار زمین الان میفتم
امیر:نوچ خانومی سفت گرفتمت نمیوفتی
دراتاق رو باز کرد و انداختم رو تخت، روم خیمه زد و لبای داغشو رو لبام گذاشت و باولع میبوسید، خلاصه زیر گردنم و کل صورتم رو بوسید و گفت:خانومم بمون برام
گفتم:اقایی عشق و احساس منی
رفت سمت کمد و به لباس برداشت و داد دستم ، یه نگاهی بهش کردم و گفتم :من اینو بپوشم؟؟
باخنده گفت:بله جونم
یه نگاهی به لباس کردم، یه لباس صورتی پررنگکه توش گل های ریزی به کارفته بود و سمت سینه هاش چندتا نگین ریز بود
به ناچار گفتم:خیلی خب باشه
رفت بیرون منم لباسم رو عوض کردم و شلوارم رو دراوردم چون لباس بلند بود و نیازی به شلوار نبود ،
بعداز چنددقیقه امیر در زد و گفت:بیام تو؟؟
گفتم:اره بیا
باتعحب بهش نگا کردم فقط یع شلوارک تنش بود
گفتم:میخوای اینجوری بخوابی؟
امیر:هیس خانومم خستم میخوام بخوابم
هییع این بشر هم خوب بلد بود منو قانع کنه ها😛
منم به ناچار رفتم رو تخت خواب و کنارش خوابیدم
امیر:الینا یه چیزو فراموش کردی
من:چیو
امیر :همیشه و هروقت و هر اتفاقی که افتاد توباید سرت اینجا باشه و به سینش اشاره کرد فهمیدی؟؟
بایه لبخند گفتم:باشه
امیر:افرین خانوم کوچولو
من:راستی امیر لباسی که تنمه کی خریدی
امیر:روز خرید حلقه رو یادته؟؟
من:اره
امیر:وقتی حواست سمت لواشکا بود، رفتم تو مغازه. و چند دست خریدم
من:اویی پس اقایی من سلیقه هم داره
امیر:بله مااینیم دیه وگرنه الی خانوم عاشقم نمیشد
من:اههههه عجب خوش خیالی
امیر:ازچه نظر
من:از همه نظر ولی خدایی یکی از مالکیت های عاشقیم همون سلیقته
خندید و گونمو بوسید ، و هردومون به خوابی عمیق فرو رفتیم
.........
باصدای گوشی امیر از خواب بیدار شدیم ، امیر گوشی رو برداشت و گفت:سلام مریم خوبی؟
..................
امیر:راس میگی ؟اره تاماهم اماده شیم یه چند ساعت دیگه
............................
امیر:باش مراقب خودت باش، خداحافظ
............
وقتی قطع کرد گفتم:مریم بود؟؟
امیر:اره گفت میخوایم بریم شمال ،منم گفتم یه چند ساعت دیگه اماده میشیم و حرکت میکنیم
دستامو بهم کوبیدم و باهیجان گفتم:واییی این که عالیه بهتراز این نمیشه
امیر:اگه میدونستم خوشحال میشی زودتر میرفتیم
من:خیلی وقت بود سفر درست و حسابی نرفته بودم
امیر:حالا نمیخوای از من تشکر کنی؟؟؟
من:خب اره خیلی ازت ممنونم
امیر:نوچ باید ببوسی و به لپش اشاره کرد
من:باش
امیر:افرین
رفتم سمش و گوشش رو گاز گرفتم و از تخت پریدم پایین و بایه حرکت در رو باز کردم و رفتم تو پذیرایی
صدای امیر میومد که می گفت:اخ گوشم درد گرفت الینا به حسابت میرسم
خندیدم و گوشیمو برداشتم و به نسیم زنگ زدم
ادامه دارد.......
اخ که چقد خوشمزه بود
امیر گفت:نظرت چیه تو اتاق مشترکمون بخوابیم
بالبخند سرتکون دادم ، بعداز اینکه خوردیم میز رو جمع کردم ، ابی به صورتم زدم که احساس کردم توی هوام، امیر بغلم کرده بود
باجیغ گفتم:هویییی
امیر:هویی چیه دختر بگو جووونم
گفتم:امیررر منو بزار زمین الان میفتم
امیر:نوچ خانومی سفت گرفتمت نمیوفتی
دراتاق رو باز کرد و انداختم رو تخت، روم خیمه زد و لبای داغشو رو لبام گذاشت و باولع میبوسید، خلاصه زیر گردنم و کل صورتم رو بوسید و گفت:خانومم بمون برام
گفتم:اقایی عشق و احساس منی
رفت سمت کمد و به لباس برداشت و داد دستم ، یه نگاهی بهش کردم و گفتم :من اینو بپوشم؟؟
باخنده گفت:بله جونم
یه نگاهی به لباس کردم، یه لباس صورتی پررنگکه توش گل های ریزی به کارفته بود و سمت سینه هاش چندتا نگین ریز بود
به ناچار گفتم:خیلی خب باشه
رفت بیرون منم لباسم رو عوض کردم و شلوارم رو دراوردم چون لباس بلند بود و نیازی به شلوار نبود ،
بعداز چنددقیقه امیر در زد و گفت:بیام تو؟؟
گفتم:اره بیا
باتعحب بهش نگا کردم فقط یع شلوارک تنش بود
گفتم:میخوای اینجوری بخوابی؟
امیر:هیس خانومم خستم میخوام بخوابم
هییع این بشر هم خوب بلد بود منو قانع کنه ها😛
منم به ناچار رفتم رو تخت خواب و کنارش خوابیدم
امیر:الینا یه چیزو فراموش کردی
من:چیو
امیر :همیشه و هروقت و هر اتفاقی که افتاد توباید سرت اینجا باشه و به سینش اشاره کرد فهمیدی؟؟
بایه لبخند گفتم:باشه
امیر:افرین خانوم کوچولو
من:راستی امیر لباسی که تنمه کی خریدی
امیر:روز خرید حلقه رو یادته؟؟
من:اره
امیر:وقتی حواست سمت لواشکا بود، رفتم تو مغازه. و چند دست خریدم
من:اویی پس اقایی من سلیقه هم داره
امیر:بله مااینیم دیه وگرنه الی خانوم عاشقم نمیشد
من:اههههه عجب خوش خیالی
امیر:ازچه نظر
من:از همه نظر ولی خدایی یکی از مالکیت های عاشقیم همون سلیقته
خندید و گونمو بوسید ، و هردومون به خوابی عمیق فرو رفتیم
.........
باصدای گوشی امیر از خواب بیدار شدیم ، امیر گوشی رو برداشت و گفت:سلام مریم خوبی؟
..................
امیر:راس میگی ؟اره تاماهم اماده شیم یه چند ساعت دیگه
............................
امیر:باش مراقب خودت باش، خداحافظ
............
وقتی قطع کرد گفتم:مریم بود؟؟
امیر:اره گفت میخوایم بریم شمال ،منم گفتم یه چند ساعت دیگه اماده میشیم و حرکت میکنیم
دستامو بهم کوبیدم و باهیجان گفتم:واییی این که عالیه بهتراز این نمیشه
امیر:اگه میدونستم خوشحال میشی زودتر میرفتیم
من:خیلی وقت بود سفر درست و حسابی نرفته بودم
امیر:حالا نمیخوای از من تشکر کنی؟؟؟
من:خب اره خیلی ازت ممنونم
امیر:نوچ باید ببوسی و به لپش اشاره کرد
من:باش
امیر:افرین
رفتم سمش و گوشش رو گاز گرفتم و از تخت پریدم پایین و بایه حرکت در رو باز کردم و رفتم تو پذیرایی
صدای امیر میومد که می گفت:اخ گوشم درد گرفت الینا به حسابت میرسم
خندیدم و گوشیمو برداشتم و به نسیم زنگ زدم
ادامه دارد.......
۳.۲k
۱۲ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.