تصادف هیونp
(تصادف هیون.............p۹)
وقتی در باز شد همه با یک صحنه دردناکی روبه و شدن.....
اونا دیدن که سر و دهن اون آغشته به خون عه و یک دستمال خونی روی زمینه.......
پرستار ها زود اونو بلند کردن ولی اون بیهوش شده بود......
هیونجین تو اتاقش داشت میلرزید و اشک میریخت ولی هنوز دلیل رفتنشو نمیدونس ، داشت به کار هایی که قبل رفتنش انجام میداد فکر میکرد.....
فلیکس روی تخت در حالی که همه جاش خون بود چشاشو باز کرد پرستار پیشش بود و دید که چشاش باز شد. اون رفت دکتر رو صدا زد و اومد معاینش کرد اون به فلیکس گفت « چیزی یادت میاد؟»
فلیکس بهش گفت « دکتر.....من میخام ی چیزی بهتون بگم ولی قول بدید که به هیچکی نمیگید»
دکتر به پرستار ها نگاه کرد و با اشاره گفت که برن بیرون ، اون جواب داد « بگو راحت باش بین خودمون میمونه »
فلیکس گفت « دکتر من.....من ی بیماری دارم که کسی به جز دکترم چیزی نمیدونه. دکترم گفته بود که به زودی میمیرم ولی بهم دارو داده بود تا بخورم تا شاید کمی مدت زنده موندنم بیشتر بشه من امروز دنبال دارو هام گشتم ولی پیدا نکردم چون دوستم تصادف کرد و مجبور شدم بیام اینجا و الان همراهشم ولی وقتی میومدم حتما دارو هام یادم رفته که بیارم .......الان ازتون میخام که به همه بگید تو دستشویی پام لیز خورده و افتادم زمین و به سرم ضربه خورده و به خاطر همین داشت خون میومد.......خلاصه میخام کسی ازش با خبر نشه »
دکتر تعجب کرده بود .اون گفت « ولی اخه....»
فلیکس حرفشو قطع کرد و گفت « دکتر من فقط ازتون ی خواهش دارم »
دکتر نمیدونست چی بگه ولی دید که نمیتونه جلوش ایستادگی بکنه واسه همون قبولش کرد و رفت.....
فلیکس از تختش بلند شد و با دستمال خون دست هاش و صورتشو پاک کرد ، از اتاقش در اومد و تو راهرو به سمت اتاق هیونجین رفت.......
فلیکس به اتاقش رسید ، دستشو روی دستگیره در گذاشت.......میخاس در رو باز کنه ولی نمیدونس قراره با چه صحنه ای روبهرو بشه.......
.......................
ادامه دارد✨
#Hyunlix
#straykids
#bangchan
#leeknow
#changbin
#Hyunjin
#Han
#Felix
#seungmin
#I_N
#stay
#k_pop
وقتی در باز شد همه با یک صحنه دردناکی روبه و شدن.....
اونا دیدن که سر و دهن اون آغشته به خون عه و یک دستمال خونی روی زمینه.......
پرستار ها زود اونو بلند کردن ولی اون بیهوش شده بود......
هیونجین تو اتاقش داشت میلرزید و اشک میریخت ولی هنوز دلیل رفتنشو نمیدونس ، داشت به کار هایی که قبل رفتنش انجام میداد فکر میکرد.....
فلیکس روی تخت در حالی که همه جاش خون بود چشاشو باز کرد پرستار پیشش بود و دید که چشاش باز شد. اون رفت دکتر رو صدا زد و اومد معاینش کرد اون به فلیکس گفت « چیزی یادت میاد؟»
فلیکس بهش گفت « دکتر.....من میخام ی چیزی بهتون بگم ولی قول بدید که به هیچکی نمیگید»
دکتر به پرستار ها نگاه کرد و با اشاره گفت که برن بیرون ، اون جواب داد « بگو راحت باش بین خودمون میمونه »
فلیکس گفت « دکتر من.....من ی بیماری دارم که کسی به جز دکترم چیزی نمیدونه. دکترم گفته بود که به زودی میمیرم ولی بهم دارو داده بود تا بخورم تا شاید کمی مدت زنده موندنم بیشتر بشه من امروز دنبال دارو هام گشتم ولی پیدا نکردم چون دوستم تصادف کرد و مجبور شدم بیام اینجا و الان همراهشم ولی وقتی میومدم حتما دارو هام یادم رفته که بیارم .......الان ازتون میخام که به همه بگید تو دستشویی پام لیز خورده و افتادم زمین و به سرم ضربه خورده و به خاطر همین داشت خون میومد.......خلاصه میخام کسی ازش با خبر نشه »
دکتر تعجب کرده بود .اون گفت « ولی اخه....»
فلیکس حرفشو قطع کرد و گفت « دکتر من فقط ازتون ی خواهش دارم »
دکتر نمیدونست چی بگه ولی دید که نمیتونه جلوش ایستادگی بکنه واسه همون قبولش کرد و رفت.....
فلیکس از تختش بلند شد و با دستمال خون دست هاش و صورتشو پاک کرد ، از اتاقش در اومد و تو راهرو به سمت اتاق هیونجین رفت.......
فلیکس به اتاقش رسید ، دستشو روی دستگیره در گذاشت.......میخاس در رو باز کنه ولی نمیدونس قراره با چه صحنه ای روبهرو بشه.......
.......................
ادامه دارد✨
#Hyunlix
#straykids
#bangchan
#leeknow
#changbin
#Hyunjin
#Han
#Felix
#seungmin
#I_N
#stay
#k_pop
- ۶.۸k
- ۰۸ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط