وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
پارت ۴۸
ا/ت تهیون و که دید نشست و دستاشو باز کرد...تهیونم پرید بغلش
ا/ت: عزیزم...کجا بودی نمیگی مامان دلش تنگ میشه..
تهیون: پیش تهیونگ بودم
ا/ت: عزیزم عمو تهیونگ
تهیون: امم ..مامان
ا/ت: جونم
تهیون: من میخوام با تهیونگ و خاله جولیا برم شراربازی
ا/ت: عااا قبوله و لی اقا کوچولو یادت باشه مراقب خودت باشی هااا..
تهیونم سرشو تند تند تکون داد
ا/ت: دوست داری بریم....پیش..با..بات
تهیون: بابا..خوب شدد (باذوق)
ا/ت خندید گفت : اره عزیز بیا بریم پیشش
ا/ت دست تهیون و گرفت و برد سمت اتاق یواش در و باز کرد و جیمین با صدای در سرشو برگردون و اول ا/ت و دید خواست حرف بزنه که پشت سر ا/ت تهیون دید حرف تو دهنش خشکید ....یه نگاهیی به تهیون کرد و یه لبخند پر رنگ اومد روی لبش تهیون بدو دست ا/ت ول کرد و رفت سمت جیمین و محکم بغلش کرد ...این حس برای جیمین تازگی داشت..حس پدر بودن ....حسی که بچگی ارزو شو داشت ...با فکر اینکه الان یه خانواده داره خنده از روی لباش نمیرف اما یه دفعه حالت چهده جیمین تغییر کرد ...چهرش ناراحت شد یه غمه بزرگ تو چشماش اومد و باعث شد بغض کن ...ا/ت که متوجه حال جیمین شد با نگرانی دست گذاشت روی شونش...
ا/ت: جیمین...چیزی شده
تهیون از بغل جیمین اومد بیرون و چهره جیمین خیره شد ....
تهیون: بابای چلا ناراحتی
با صدای تهیون بغض جیمین شکس و قطره های اشک از بغل چشمش سرازیر شد...جیمینی که هیچ وقت دلش نمی خواست اشکشو کسی ببینه حالا مثل یه بجه دوساله اشک میریخت ....دلش نمی خواست این اشک ها رو ا/ت ببینه با سر استینش اشک ها شو پاک کرده ولی..دیگ دیر بود ....ا/ت با نکرانی رفت سمت جیمین و با دستاش صورتشو قاب گرفت ...
ا/ت: جیمین ...چی شده ...بهم بگو
جیمین: چقدر....به شما احتیاج داشتم...چقدر بدون شما....کمبود داشتم...همیشه فکر میکردم تموم چیزی هایی که دارم بسمه ...تمام انتقام هایی که گرفتم من و کامل میکنه ...ولی اشتباه میکردم ....بهترین ارزش زندگیم جلو چشمام بود و من..من (یه اشک از گوشه چشمش سرازیر شد صداش کمی بغض داشت) داشتم نابودش میکردم ....تمام زندگیم به وجود اومد ولی من می خواستم از بین ببرمش ....فکر اینکه اگع....اگع تو نمی تونستی ...فرار کنی مثل خوره افتاده بجونم ....عذابم میده ..اگع ...نمیرفتی من احمق...من ..نابودت میکرد ...من یه عوضیم تو... من ...لیاقت ترو ندارم ...تو می تونی بری ..ازادی که برای خودت زندگی کنی...(بغض صدا) ...
با حرف های جیمین اشکای ا/ت دونه دونه می ریختن و گریه امونش نمی داد ...یواش جیمین و به اغوش کشید و ...
ا/ت: تو با خودت چی فکر کردی ها..هق...من .من ترو ول نمی کنم ...من عاشقتم جیمین ....نمی تونی من و از خونت پرت کنی...بیرون ...تو نمیدونستی و ...من بهت حق میدم ...من نمی خوام خوشبختیم و از دست بدم
جیمین:
پارت ۴۸
ا/ت تهیون و که دید نشست و دستاشو باز کرد...تهیونم پرید بغلش
ا/ت: عزیزم...کجا بودی نمیگی مامان دلش تنگ میشه..
تهیون: پیش تهیونگ بودم
ا/ت: عزیزم عمو تهیونگ
تهیون: امم ..مامان
ا/ت: جونم
تهیون: من میخوام با تهیونگ و خاله جولیا برم شراربازی
ا/ت: عااا قبوله و لی اقا کوچولو یادت باشه مراقب خودت باشی هااا..
تهیونم سرشو تند تند تکون داد
ا/ت: دوست داری بریم....پیش..با..بات
تهیون: بابا..خوب شدد (باذوق)
ا/ت خندید گفت : اره عزیز بیا بریم پیشش
ا/ت دست تهیون و گرفت و برد سمت اتاق یواش در و باز کرد و جیمین با صدای در سرشو برگردون و اول ا/ت و دید خواست حرف بزنه که پشت سر ا/ت تهیون دید حرف تو دهنش خشکید ....یه نگاهیی به تهیون کرد و یه لبخند پر رنگ اومد روی لبش تهیون بدو دست ا/ت ول کرد و رفت سمت جیمین و محکم بغلش کرد ...این حس برای جیمین تازگی داشت..حس پدر بودن ....حسی که بچگی ارزو شو داشت ...با فکر اینکه الان یه خانواده داره خنده از روی لباش نمیرف اما یه دفعه حالت چهده جیمین تغییر کرد ...چهرش ناراحت شد یه غمه بزرگ تو چشماش اومد و باعث شد بغض کن ...ا/ت که متوجه حال جیمین شد با نگرانی دست گذاشت روی شونش...
ا/ت: جیمین...چیزی شده
تهیون از بغل جیمین اومد بیرون و چهره جیمین خیره شد ....
تهیون: بابای چلا ناراحتی
با صدای تهیون بغض جیمین شکس و قطره های اشک از بغل چشمش سرازیر شد...جیمینی که هیچ وقت دلش نمی خواست اشکشو کسی ببینه حالا مثل یه بجه دوساله اشک میریخت ....دلش نمی خواست این اشک ها رو ا/ت ببینه با سر استینش اشک ها شو پاک کرده ولی..دیگ دیر بود ....ا/ت با نکرانی رفت سمت جیمین و با دستاش صورتشو قاب گرفت ...
ا/ت: جیمین ...چی شده ...بهم بگو
جیمین: چقدر....به شما احتیاج داشتم...چقدر بدون شما....کمبود داشتم...همیشه فکر میکردم تموم چیزی هایی که دارم بسمه ...تمام انتقام هایی که گرفتم من و کامل میکنه ...ولی اشتباه میکردم ....بهترین ارزش زندگیم جلو چشمام بود و من..من (یه اشک از گوشه چشمش سرازیر شد صداش کمی بغض داشت) داشتم نابودش میکردم ....تمام زندگیم به وجود اومد ولی من می خواستم از بین ببرمش ....فکر اینکه اگع....اگع تو نمی تونستی ...فرار کنی مثل خوره افتاده بجونم ....عذابم میده ..اگع ...نمیرفتی من احمق...من ..نابودت میکرد ...من یه عوضیم تو... من ...لیاقت ترو ندارم ...تو می تونی بری ..ازادی که برای خودت زندگی کنی...(بغض صدا) ...
با حرف های جیمین اشکای ا/ت دونه دونه می ریختن و گریه امونش نمی داد ...یواش جیمین و به اغوش کشید و ...
ا/ت: تو با خودت چی فکر کردی ها..هق...من .من ترو ول نمی کنم ...من عاشقتم جیمین ....نمی تونی من و از خونت پرت کنی...بیرون ...تو نمیدونستی و ...من بهت حق میدم ...من نمی خوام خوشبختیم و از دست بدم
جیمین:
۱۷.۷k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.