فیک وقتی دخترشی ولی همیشه بین تو و برادرت فرق میذاشت
Part13
ات ویو:دیگه به مدرسه رسیدم و وارد شدم و به سمت دفتر مدیر رفتم که کلاسم رو بپرسم...وقتی به اتاق مدیر رسیدم قبل از وارد شدنم تقه ای به در زدم و با صدای مدیر که بهم اجازه ی ورود میداد وارد اتاقش شدم
ات:سلام آقای مدیر
آقای مدیر:تو باید ات باشی درسته؟مین ات؟
ات:بله درسته
آقای مدیر:خب به مدرسه خوش اومدی میتونی بری سر کلاست
ات:ولی آقا من کلاسم رو نمیدونم
مدیر:آخ که من چقدر حواس پرتم....کلاست طبقه ی پایینه کلاس 2a
ات:ممنونم فعلا
از اتاق مدیر بیرون اومدم و به سمت اتاقم رفتم.....انگار کلاس رو شروع کرده بودن...تقه ای به در کلاس زدم و وقتی صدای معلم که گفت بیا تو رو شنیدم رفتم داخل
معلم:دیر کردی.......مین ات؟
ات:بله درسته...ببخشید امروز اولین روزم بود کلاس رو نمیدونستم
معلم:اشکالی نداره....خب خودت رو به کلاس معرفی کن
ات:آمم حتما....خب سلام به همگی من مین ات هستم امیدوارم سال خوبی رو داشته باشیم
معلم:ممنونم ات میتونی بری پشت لیا بشنی
ات:چشم
ات ویو:رفتم سمت میزم و نشستم. دختر جلویی روشو کرد سمت من
لیا:سلام ات
ات:سلام
لیا:من پارک لیا هستم
ات:منم...
لیا:میدونم مین ات
ات:اوهوم درسته
لیا:بیا دوست بشیم
ات:قبوله
لیا:سر زنگ تفریح دوباره با هم حرف میزنیم
ات:عالیه
ات ویو:درس شروع شد و همینجوری معلم درس میداد که زنگ تفریح خورد و من و لیا با هم رفتیم و روی یه صندلی توی حیاط مدرسه نشستیم و شروع کردیم به حرف زدن.....وقتی زنگ خورد دوباره رفتیم کلاس و باز یه معلم دیگه اومد و شروع کرد به درس دادن تا ساعت ۲ ظهر به همین روال ادامه داشته که دیگه زنگ رو زدن با لیا خداحافظی کردم و به سمت خونه به راه افتادم.....تو راه تازه یادم افتاد که احتمالا مامان تا الان بیش از هزار بار زنگ زده و کلی نگرانمه....و احتمالا به کل در و همسایه ها زنگ زده که ببینه من خونه هستم یا نه....متاسفم مامان که نگرانت کردم...منو ببخش....با همین افکار دم در خونه رسیدم.....تا خواستم کلید رو بندازم و در رو باز کنم یادم اومد که غذایی تو خونه نیست دوباره راهم رو کج کردم و به سمت فروشگاه رفتم بعد از خریدن چندتا بسته نودل پولش رو حساب کردم و رفتم خونه...کلید رو انداختم و وارد شدم بعد هم رفتم طبقه ی بالا درو باز کردم و رفتم داخل
ادامه دارد.....
تا شب یکی دیگه هم میزارم ستاره هام💫
ات ویو:دیگه به مدرسه رسیدم و وارد شدم و به سمت دفتر مدیر رفتم که کلاسم رو بپرسم...وقتی به اتاق مدیر رسیدم قبل از وارد شدنم تقه ای به در زدم و با صدای مدیر که بهم اجازه ی ورود میداد وارد اتاقش شدم
ات:سلام آقای مدیر
آقای مدیر:تو باید ات باشی درسته؟مین ات؟
ات:بله درسته
آقای مدیر:خب به مدرسه خوش اومدی میتونی بری سر کلاست
ات:ولی آقا من کلاسم رو نمیدونم
مدیر:آخ که من چقدر حواس پرتم....کلاست طبقه ی پایینه کلاس 2a
ات:ممنونم فعلا
از اتاق مدیر بیرون اومدم و به سمت اتاقم رفتم.....انگار کلاس رو شروع کرده بودن...تقه ای به در کلاس زدم و وقتی صدای معلم که گفت بیا تو رو شنیدم رفتم داخل
معلم:دیر کردی.......مین ات؟
ات:بله درسته...ببخشید امروز اولین روزم بود کلاس رو نمیدونستم
معلم:اشکالی نداره....خب خودت رو به کلاس معرفی کن
ات:آمم حتما....خب سلام به همگی من مین ات هستم امیدوارم سال خوبی رو داشته باشیم
معلم:ممنونم ات میتونی بری پشت لیا بشنی
ات:چشم
ات ویو:رفتم سمت میزم و نشستم. دختر جلویی روشو کرد سمت من
لیا:سلام ات
ات:سلام
لیا:من پارک لیا هستم
ات:منم...
لیا:میدونم مین ات
ات:اوهوم درسته
لیا:بیا دوست بشیم
ات:قبوله
لیا:سر زنگ تفریح دوباره با هم حرف میزنیم
ات:عالیه
ات ویو:درس شروع شد و همینجوری معلم درس میداد که زنگ تفریح خورد و من و لیا با هم رفتیم و روی یه صندلی توی حیاط مدرسه نشستیم و شروع کردیم به حرف زدن.....وقتی زنگ خورد دوباره رفتیم کلاس و باز یه معلم دیگه اومد و شروع کرد به درس دادن تا ساعت ۲ ظهر به همین روال ادامه داشته که دیگه زنگ رو زدن با لیا خداحافظی کردم و به سمت خونه به راه افتادم.....تو راه تازه یادم افتاد که احتمالا مامان تا الان بیش از هزار بار زنگ زده و کلی نگرانمه....و احتمالا به کل در و همسایه ها زنگ زده که ببینه من خونه هستم یا نه....متاسفم مامان که نگرانت کردم...منو ببخش....با همین افکار دم در خونه رسیدم.....تا خواستم کلید رو بندازم و در رو باز کنم یادم اومد که غذایی تو خونه نیست دوباره راهم رو کج کردم و به سمت فروشگاه رفتم بعد از خریدن چندتا بسته نودل پولش رو حساب کردم و رفتم خونه...کلید رو انداختم و وارد شدم بعد هم رفتم طبقه ی بالا درو باز کردم و رفتم داخل
ادامه دارد.....
تا شب یکی دیگه هم میزارم ستاره هام💫
۲۴.۲k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.