فیک سرنوشت تلخ و شیرین
Part 16
تهیونگ:سلام
ات:سلام(سرد)
تهیونگ:صبحونه کو؟
ات:الان میارم برات(سرد)
تهیونگ:حالا چرا انقدر سرد اونم سر صبحی؟
ات:اینجوری دوست دارم(سرد)
تهیونگ:باشه پس
ات ویو:صبحونه رو جلوی تهیونگ گذاشتم.....داشتم میرفتم که...
تهیونگ:چرا صورتت قرمزه؟
ات:فکر کنم دلیلش رو شما بهتر بدونین آقای کیم
تهیونگ:آهان دیشب...یادم اومد...میتونی بری استراحت کنی
ات:همین؟
تهیونگ:انتظار یه چیز دیگه رو داری؟
ات:ببخشید؟؟
تهیونگ:انتظار نداشته باش که عذرخواهی کنم ازت...دارم بهت استراحت میدم میتونی استراحت کنی دیگه چی باید بخوای؟
ات:هوفففف باشه میرم
تایونگ:شب قراره خانواده هامون بیان ساعت ۸ آماده باش
ات:باشه
تهیونگ: آرتیست ها رو میگم بیان صورتت رو درست کنن از الان هم اتاقت اتاق منه
ات:نفهمیدم...چرا یهو باهام خوب میشی باز با من بد میشی
تهیونگ:دلت رو خوش نکن فقط واسه همین امروز اینجوریه....فردا برمیگرده طبق روال قبلی....نکنه قانون ها رو یادت رفته و بابد دوباره یاد آوریشون کنم؟
ات:نه یادمه
تهیونگ:میرم بیرون....چند ساعت دیگه خدمتکارا میان نمیخواد غذا درست کنی لباسات هم تو اتاق من هست
ات:بری دیگه برنگردی(آروم)
تهیونگ:متاسفانه دوباره برمیگردم(پوزخند)
ات ویو:رفتم بالا تو اتاق تهیونگ....اتاق رو باز کردم و با تم خیلی خوشگلی مواجه شدم وای نمیدونستم انقدر خوش سلیقست از اونجایی که خیلی خوابم میومد رفتم لباسام رو عوض کردم بعد رفتم رو تخت و خوابیدم.....
ادامه دارد....
تهیونگ:سلام
ات:سلام(سرد)
تهیونگ:صبحونه کو؟
ات:الان میارم برات(سرد)
تهیونگ:حالا چرا انقدر سرد اونم سر صبحی؟
ات:اینجوری دوست دارم(سرد)
تهیونگ:باشه پس
ات ویو:صبحونه رو جلوی تهیونگ گذاشتم.....داشتم میرفتم که...
تهیونگ:چرا صورتت قرمزه؟
ات:فکر کنم دلیلش رو شما بهتر بدونین آقای کیم
تهیونگ:آهان دیشب...یادم اومد...میتونی بری استراحت کنی
ات:همین؟
تهیونگ:انتظار یه چیز دیگه رو داری؟
ات:ببخشید؟؟
تهیونگ:انتظار نداشته باش که عذرخواهی کنم ازت...دارم بهت استراحت میدم میتونی استراحت کنی دیگه چی باید بخوای؟
ات:هوفففف باشه میرم
تایونگ:شب قراره خانواده هامون بیان ساعت ۸ آماده باش
ات:باشه
تهیونگ: آرتیست ها رو میگم بیان صورتت رو درست کنن از الان هم اتاقت اتاق منه
ات:نفهمیدم...چرا یهو باهام خوب میشی باز با من بد میشی
تهیونگ:دلت رو خوش نکن فقط واسه همین امروز اینجوریه....فردا برمیگرده طبق روال قبلی....نکنه قانون ها رو یادت رفته و بابد دوباره یاد آوریشون کنم؟
ات:نه یادمه
تهیونگ:میرم بیرون....چند ساعت دیگه خدمتکارا میان نمیخواد غذا درست کنی لباسات هم تو اتاق من هست
ات:بری دیگه برنگردی(آروم)
تهیونگ:متاسفانه دوباره برمیگردم(پوزخند)
ات ویو:رفتم بالا تو اتاق تهیونگ....اتاق رو باز کردم و با تم خیلی خوشگلی مواجه شدم وای نمیدونستم انقدر خوش سلیقست از اونجایی که خیلی خوابم میومد رفتم لباسام رو عوض کردم بعد رفتم رو تخت و خوابیدم.....
ادامه دارد....
۱۵.۹k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.