فیک وقتی دخترشی ولی همیشه بین تو و برادرت فرق میذاشت
Part 14
ات ویو:بعد از درست کردن نودل و خوردنش گفتم یکم بخوابم بعد بيدار شم که تکالیف رو بنویسم. رفتم تو تشک بعد از کمی غلط زدن به اینطرف و اونطرف بالاخره خوابم برد.
(همین هنگام میونگ و شوگا)
میونگ ویو:از دیشب که به ات زنگ زدم خبری ازش نشده....تلفن هم برنمیداره میترسم خدایی نکرده یه بلایی سرش اومده باشه آخه چرا پرستار استخدام نکردم...دارم از نگرانی میمیرم به شوگا هم که گفتم انگار هیچی به هیچی میگه خوابه....نکنه خود...کشی کرده....نه نه دختر من قوی تر از این حرفاست....هر چه قدر هم که به شوگا میگم برگردیم میگه صبر کن تموم شد برگردیم....آخ خدایا چیکار کنم
ات:شوگا بزار یه بلیط بخرم برم کره ببینم ات کجاست؟
شوگا:الان نه میونگ...نمیتونم اجازه بدم همینجوری تنهایی بری که
میونگ:میفهمی که ات تا الان گوشی تلفن رو برنداشته و همسایه ها هم هیچ خبری ازش ندارن؟؟؟اصلا یکم نگرانش هم نیستی نه؟(داد)
شوگا:خیله خب داد نزن ببینم میتونم کار ها رو زودتر ردیف کنم تا شب بریم یا نه
ات:به نفعته که بتونی یه راهی پیدا کنی وگرنه خودم میرم دیگه هم باهات کاری ندارم
چند ساعت بعد
میونگ ویو:کار یونگی ردیف شد و ما میتونیم زودتر بریم سمت کره الان که ساعت ۲ ظهره امیدوارم تا شب برسیم....حدودا ۵ ساعت و چهل دقیقه طول میکشه که برسیم به کره......امیدوارم اتفاقی نیوفتاده باشه
(چندساعت بعد)
ات ویو:از خواب چند ساعتی میشه که بیدار شدم و رفتم سراغ نوشتن تکالیفم....بعد از نوشتن تکالیفم باید برم به کار پاره وقتم که تو کافه نزدیک خونست الان ساعت ۳ ظهره ساعت ۶ باید برم سر کار تا ساعت ۹ پس باید زودتر هم تکالیفم رو بنویسم که به کارم برسم...هوف خوبه که امروز تکلیف زیادی نداشتم بخاطر همین تا ساعت ۵ ونیم تموم کردم تکالیفم رو تموم کردم فقط یه درس دیگه مونده بود که اومدم خونه باید بخونم...رفتم آماده شدم و به سمت کافه رفتم و بعد از سلام کردن با خدمه و رئيسم به سمت اتاق پرو برای خدمه رفتم تا لباسام رو عوض کنم بعد از عوض کردن لباسام شروع کردم به کار کردن....کارم شستن ظرف ها و تمیز کردن میزه ها بود بخاطر همین سختی زیادی نداشت....حوصلم هم سر نمیرفت چون یا تلویزیون روشن بود یا آهنگ میذاشتن و....
ادامه دارد....
ات ویو:بعد از درست کردن نودل و خوردنش گفتم یکم بخوابم بعد بيدار شم که تکالیف رو بنویسم. رفتم تو تشک بعد از کمی غلط زدن به اینطرف و اونطرف بالاخره خوابم برد.
(همین هنگام میونگ و شوگا)
میونگ ویو:از دیشب که به ات زنگ زدم خبری ازش نشده....تلفن هم برنمیداره میترسم خدایی نکرده یه بلایی سرش اومده باشه آخه چرا پرستار استخدام نکردم...دارم از نگرانی میمیرم به شوگا هم که گفتم انگار هیچی به هیچی میگه خوابه....نکنه خود...کشی کرده....نه نه دختر من قوی تر از این حرفاست....هر چه قدر هم که به شوگا میگم برگردیم میگه صبر کن تموم شد برگردیم....آخ خدایا چیکار کنم
ات:شوگا بزار یه بلیط بخرم برم کره ببینم ات کجاست؟
شوگا:الان نه میونگ...نمیتونم اجازه بدم همینجوری تنهایی بری که
میونگ:میفهمی که ات تا الان گوشی تلفن رو برنداشته و همسایه ها هم هیچ خبری ازش ندارن؟؟؟اصلا یکم نگرانش هم نیستی نه؟(داد)
شوگا:خیله خب داد نزن ببینم میتونم کار ها رو زودتر ردیف کنم تا شب بریم یا نه
ات:به نفعته که بتونی یه راهی پیدا کنی وگرنه خودم میرم دیگه هم باهات کاری ندارم
چند ساعت بعد
میونگ ویو:کار یونگی ردیف شد و ما میتونیم زودتر بریم سمت کره الان که ساعت ۲ ظهره امیدوارم تا شب برسیم....حدودا ۵ ساعت و چهل دقیقه طول میکشه که برسیم به کره......امیدوارم اتفاقی نیوفتاده باشه
(چندساعت بعد)
ات ویو:از خواب چند ساعتی میشه که بیدار شدم و رفتم سراغ نوشتن تکالیفم....بعد از نوشتن تکالیفم باید برم به کار پاره وقتم که تو کافه نزدیک خونست الان ساعت ۳ ظهره ساعت ۶ باید برم سر کار تا ساعت ۹ پس باید زودتر هم تکالیفم رو بنویسم که به کارم برسم...هوف خوبه که امروز تکلیف زیادی نداشتم بخاطر همین تا ساعت ۵ ونیم تموم کردم تکالیفم رو تموم کردم فقط یه درس دیگه مونده بود که اومدم خونه باید بخونم...رفتم آماده شدم و به سمت کافه رفتم و بعد از سلام کردن با خدمه و رئيسم به سمت اتاق پرو برای خدمه رفتم تا لباسام رو عوض کنم بعد از عوض کردن لباسام شروع کردم به کار کردن....کارم شستن ظرف ها و تمیز کردن میزه ها بود بخاطر همین سختی زیادی نداشت....حوصلم هم سر نمیرفت چون یا تلویزیون روشن بود یا آهنگ میذاشتن و....
ادامه دارد....
۲۲.۸k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.