خودم بزرگت میکنم
خودم بزرگت میکنم
پات:۷
ا.ت. پوزخندی صدا دار بهم زد
کوک. شب داخل تخت میبینمت پرنسس فرار نکنی (پوزخند)
ا.ت. آمد جلو سرمو بوسیدم بعدشم رفت یک از حرفی که زد ترسیدم من نمیخواستم باهاش رابطه داشته باشم
فکرش از سرم بیرون نمیرفت پس رفتم داخل حیاط وایییی خیلی خوشگلههه برگام ریخته بود تنها چیزی که ترسناکش میکرد بادیگارد داری غول جونگ کوک بود که دور تا دور حیاطو گرفته بودن رفتم داخل حیاط میچرخیدم لباسی که تنم بود لباس سفید بلندی تنم بودوقتی میچرخیدم باد میخورد به موهام موهام داخل هوا میرقصیدن
کنار حیاط به گل خونه نسبت بزرگی دیدم واییی داخلش پر بود از گلای رز بود وایی بوش ادمو دیونه میکرد همینجوری به گلا آب میدانم براشون آواز میخوندم
پس پیش کوک
کوک. از کنار پنجره رد شدم ا.ت داشت داخل حیاط میچرخید وایییی خیلی دیونه کننده بود وقتی میچرخید موهاش تو صورتش پخش میشود که با صدای زنگ تلفن به خودم آمدم
ا.ت. هوا تاریک شده بود کنار گلا نشستم پامو داخل دلم جمع کردمو داشتم براشون آروم آهنگ زمزمه میکردم که چشمام سنگین شده به خواب رفت
کوک. وقتی کارم تموم شد نگا پنجره کردم خورشید غروب کرده بودو هوا تاریک شده بود یاد ا.ت افتادم پنجرور باز کردم داخل حباتو نگاهی کردم ولی نبود رفتم داخل اتاق انجام نبود کل عمارتو گشنم هیجا نبود ترسیدم فک کردم فرار کرده واییی
رفتم داخل حیاط
کوک. خانم این خونه کجاس هاااا
پس شما اینجا چه غلطی میکنین (عربده)
اگه تا یک ساعت دیگه داخل بغلم نباشع زندگی و براتون کابوس میکنم
فهمیدید (عربده)
بادیگاردا. بله ارباب (دادو با ترس)
کوک. حالا گورتونو گم کنین (داد)
......
شرطا
۱۶ لایک
۳۵ تا کامنت
پات:۷
ا.ت. پوزخندی صدا دار بهم زد
کوک. شب داخل تخت میبینمت پرنسس فرار نکنی (پوزخند)
ا.ت. آمد جلو سرمو بوسیدم بعدشم رفت یک از حرفی که زد ترسیدم من نمیخواستم باهاش رابطه داشته باشم
فکرش از سرم بیرون نمیرفت پس رفتم داخل حیاط وایییی خیلی خوشگلههه برگام ریخته بود تنها چیزی که ترسناکش میکرد بادیگارد داری غول جونگ کوک بود که دور تا دور حیاطو گرفته بودن رفتم داخل حیاط میچرخیدم لباسی که تنم بود لباس سفید بلندی تنم بودوقتی میچرخیدم باد میخورد به موهام موهام داخل هوا میرقصیدن
کنار حیاط به گل خونه نسبت بزرگی دیدم واییی داخلش پر بود از گلای رز بود وایی بوش ادمو دیونه میکرد همینجوری به گلا آب میدانم براشون آواز میخوندم
پس پیش کوک
کوک. از کنار پنجره رد شدم ا.ت داشت داخل حیاط میچرخید وایییی خیلی دیونه کننده بود وقتی میچرخید موهاش تو صورتش پخش میشود که با صدای زنگ تلفن به خودم آمدم
ا.ت. هوا تاریک شده بود کنار گلا نشستم پامو داخل دلم جمع کردمو داشتم براشون آروم آهنگ زمزمه میکردم که چشمام سنگین شده به خواب رفت
کوک. وقتی کارم تموم شد نگا پنجره کردم خورشید غروب کرده بودو هوا تاریک شده بود یاد ا.ت افتادم پنجرور باز کردم داخل حباتو نگاهی کردم ولی نبود رفتم داخل اتاق انجام نبود کل عمارتو گشنم هیجا نبود ترسیدم فک کردم فرار کرده واییی
رفتم داخل حیاط
کوک. خانم این خونه کجاس هاااا
پس شما اینجا چه غلطی میکنین (عربده)
اگه تا یک ساعت دیگه داخل بغلم نباشع زندگی و براتون کابوس میکنم
فهمیدید (عربده)
بادیگاردا. بله ارباب (دادو با ترس)
کوک. حالا گورتونو گم کنین (داد)
......
شرطا
۱۶ لایک
۳۵ تا کامنت
۱۱.۱k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.