چندپارتی جونگکوک;)
چندپارتی جونگکوک;)
#part6
کیم نامجون^
برای جیمین دیگه ناخن نمونده بود...اخرین درجه شوک برای اخرین بار با بدن جونگکوک برخورد کرد...فقط میتونسن یه بند انگشت با مرگ فاصله داشته باشه...صدای داد دکتر جی به گوشمون خورد...
دکتر جی: برش گردوندیم
ذوق توی صدای دکتر جی بود هممونو به وجد آورد...اینو به یقین میتونم بگم...صدای خنده ی جیهوپ و ته به گوشم میخورد و اشک شوقی که روی گونم سر خورد...این لحظات...میتونه مثل مروارید داخل صدف برای هممون ارزشمند باشه...جیمین همچنان چشم انتظار به داخل اتاق خیره بود...
نامی: جیمین...اون برگشته...نگرانیت ، برای چیه؟
جیمین: اگر دوباره از دستش بدیم چی؟
بغضی که توی صدای جیمین بود میگفت هنوز خیالش از بابت هیچ چیز راحت نشده...
نامی: م...
یونگی: اون اینجاست جیمین...
یونگی بود...پس جین راضیش کرد...
نامی: دستخوش سوکجین...
چشمکی بهم زد و مساوی شد با بیرون اومدن دکتر از اتاق...
دکتر جی: خطر کاملا از سرش گذشت...هیچ خطری تهدیدش نمیکنه...واقعا قویه...لباسای استریل شده رو از بخش بهداشت بیمارستان بگیرین...بعدش میتونین ببینینش...
ته: باشه...باشه...
جیهوپ: میرم برای همه لباس استریل بگیرم...
هممون بطور هماهنگ سر تکون دادیم...برقی که چشمای جیمین موقع صحبت دکتر زد بهترین چیز بود...انگار گنج از توی دریا پیدا کرده بود...
چند مین بعد جیهوپ با چند دست لباس استریل آبی و پاپوش و دستکش و کلاه برگشت...روی لباسامون پوشیدیمشون و با کارت دکتر جی وارد بخش شدیم...انگار همه چیز نرمال بود...صدای نبضش...ضربان قلب...مصرف اکسیژنش از دستگاه تنفس یا حتی افکارش...
نامی: بیاین دورشو شلوغ نکنیم...
جین: اوهوم...بزارین دورش خلوت باشه...
جیمین: میخوام اولین نفری باشم که باهاش صحبت میکنه...
نامی: باشه جیمین...
پارک جیمین^
از اولین لحظه ای که وارد این بیمارستان برای جونگکوک شده بودم...دلم آروم و قرار نداشت...انگار همه چیز میخواست پیچیده باشه و به روال جونگکوک نباشه...
رفتم جلوتر و دستشو اروم توی دستم گرفتم...
جیمین: کوک...کوکی کوچولوی خودمون...چطور میخواستی هممونو بزاری بری؟هوم؟ دل هممون هزار تیکه شد...لطفا ، لطفا زود تر چشماتو باز کن...چشم به راه چشم های تیله ایت نشستیم...اخه چقدر انتظار؟
نزدیک بود دوباره گریم بگیره...جین اروم بلندم کرد...
جین: جیمین بیا صحبتامون کوتاه باشه...خستش نکنیم
سری با علامت باشه تکون دادم و نگاهی دوباره بهش انداختم...که ته یه صندلی گذاشت کنار تختش و روش نشست...
ته: دیروقته پسرا نمیزارن هر شیش تامون بالای سرش بمونن...من پیششم...
میخواستم مخالفت کنم ولی...دستی که از طرف یونگی روی شونم بود ساکتم کرد...
یونگی: باشه...ولی اتفاقی افتاد در جریان بزارمون
ته: اوهوم...
#ادامه_دارد
#part6
کیم نامجون^
برای جیمین دیگه ناخن نمونده بود...اخرین درجه شوک برای اخرین بار با بدن جونگکوک برخورد کرد...فقط میتونسن یه بند انگشت با مرگ فاصله داشته باشه...صدای داد دکتر جی به گوشمون خورد...
دکتر جی: برش گردوندیم
ذوق توی صدای دکتر جی بود هممونو به وجد آورد...اینو به یقین میتونم بگم...صدای خنده ی جیهوپ و ته به گوشم میخورد و اشک شوقی که روی گونم سر خورد...این لحظات...میتونه مثل مروارید داخل صدف برای هممون ارزشمند باشه...جیمین همچنان چشم انتظار به داخل اتاق خیره بود...
نامی: جیمین...اون برگشته...نگرانیت ، برای چیه؟
جیمین: اگر دوباره از دستش بدیم چی؟
بغضی که توی صدای جیمین بود میگفت هنوز خیالش از بابت هیچ چیز راحت نشده...
نامی: م...
یونگی: اون اینجاست جیمین...
یونگی بود...پس جین راضیش کرد...
نامی: دستخوش سوکجین...
چشمکی بهم زد و مساوی شد با بیرون اومدن دکتر از اتاق...
دکتر جی: خطر کاملا از سرش گذشت...هیچ خطری تهدیدش نمیکنه...واقعا قویه...لباسای استریل شده رو از بخش بهداشت بیمارستان بگیرین...بعدش میتونین ببینینش...
ته: باشه...باشه...
جیهوپ: میرم برای همه لباس استریل بگیرم...
هممون بطور هماهنگ سر تکون دادیم...برقی که چشمای جیمین موقع صحبت دکتر زد بهترین چیز بود...انگار گنج از توی دریا پیدا کرده بود...
چند مین بعد جیهوپ با چند دست لباس استریل آبی و پاپوش و دستکش و کلاه برگشت...روی لباسامون پوشیدیمشون و با کارت دکتر جی وارد بخش شدیم...انگار همه چیز نرمال بود...صدای نبضش...ضربان قلب...مصرف اکسیژنش از دستگاه تنفس یا حتی افکارش...
نامی: بیاین دورشو شلوغ نکنیم...
جین: اوهوم...بزارین دورش خلوت باشه...
جیمین: میخوام اولین نفری باشم که باهاش صحبت میکنه...
نامی: باشه جیمین...
پارک جیمین^
از اولین لحظه ای که وارد این بیمارستان برای جونگکوک شده بودم...دلم آروم و قرار نداشت...انگار همه چیز میخواست پیچیده باشه و به روال جونگکوک نباشه...
رفتم جلوتر و دستشو اروم توی دستم گرفتم...
جیمین: کوک...کوکی کوچولوی خودمون...چطور میخواستی هممونو بزاری بری؟هوم؟ دل هممون هزار تیکه شد...لطفا ، لطفا زود تر چشماتو باز کن...چشم به راه چشم های تیله ایت نشستیم...اخه چقدر انتظار؟
نزدیک بود دوباره گریم بگیره...جین اروم بلندم کرد...
جین: جیمین بیا صحبتامون کوتاه باشه...خستش نکنیم
سری با علامت باشه تکون دادم و نگاهی دوباره بهش انداختم...که ته یه صندلی گذاشت کنار تختش و روش نشست...
ته: دیروقته پسرا نمیزارن هر شیش تامون بالای سرش بمونن...من پیششم...
میخواستم مخالفت کنم ولی...دستی که از طرف یونگی روی شونم بود ساکتم کرد...
یونگی: باشه...ولی اتفاقی افتاد در جریان بزارمون
ته: اوهوم...
#ادامه_دارد
۳.۰k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.