❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part46
وحشت زده دستم رو گذاشتم رو دهنم! یونگی به چه جرعتی اینجا، دقیقا تو عمارت الفاجم به یه وولف گرل دست درازی میکرد؟ مگه سیترا بهش اعتماد نداشت؟ مگه نمیگفت یه مرد واقعیه؟ پس الان به چه حقی؟
آیو تقلا میکرد، اما یونگی کمر باریکش رو کوبید یه دیوار و محکم تر بوسیدش!
آب دهنم رو قورت دادم.یا زیادی با جرعت بود، یا هوس مردن کرده بود!
بالاخره یونگی آیو رو ول کرد، پوزخندی زد و بهش گفت: هر وقت خواستی به مردای دیگه نگاه کنی و باهاشون لاس بزنی، امشبو یادت بیار تا بفهمی مال کی هستی!
گفت و رفت. آیو با کلافگی دستی تو موهاش کشید و رفت سمت اتاقش!
من... خب من انگار فلج شده بودم! این چه فاکی بود که دیدم؟ اتفاقای امشب تمومی نداشت؟ چی داشت تو این عمارت نفرین شده میگذشت؟
با کندی از پله ها رفتم بالا و با دیدن اتاق سیترا که نور از زیر درش معلوم بود، به خودم جرعت دادم و رفتم سمتش. درسته که به آیو حسادت میکردم اما بازم عضوی از باند بود.
در زدم. بعد از کمی مکث،صدای سیترا اومد: بیا تو.
با کمرویی در رو باز کردم و رفتم داخل.
هنوز به خاطر اتفاق امروز که بدنش رو دیدم معذب بودم.
سیترا جام تکیلاش رو گذاشت رو میز و چشم از مانیتور لب تابش گرفت: چرا نخابیدی؟
رفتم و رو مبل نشستم: کابوس دیدم.
پوزخند زد: اومدی بهت دلداری بدم؟ تو یه وولف گرلی، باید عادت کنی، امشب تو مهمونی ناامیدم کردی.
لبم رو گاز گرفتم: همه چی برام تازگی داشت، بهم حق بده من تاحالا قتل ندیدم.
سرشو تکون داد: باشه بیبی گرل درک میکنم، خب حالا باهام چکار داری هوم؟
لبم رو با زبونم خیس کردم: امم...تو به یونگی اعتماد کامل داری؟
با چشمای نقره ایش چشمامو کاوید: چطور؟
ـــ خب...مثلا اگه اون یه کاری کنه که برخلاف میلت باشه...مثلا اگه به یکی...
حرفم رو قطع کرد: منظورت اینه؟ تو اینو دیدی توله گرگ هوم؟
و لب تاب رو به سمتم چرخوند که داشت صحنه بوسه یونگی و ایو رو نشون میداد!
چشمام گشاد شد و به پت پت افتادم: تو... تو...
مانیتور رو برگردوند: مثل اینکه یادت رفته حتی دستشویی های اینجا هم دوربین داره، و سرگرمی شبای من چک کردن دوربیناست.
سرم رو تکون دادم: اما یونگی اینو میدونه و بازم این کار رو انجام داد؟ تو هیچی بهش نمیگی؟ این عملا یه تجاوزه!
سیترا عمیق نگام کرد:من نمیتونم جلوشو بگیرم.
من: چرا؟!
سیترا لبخند کجی زد:نمیتونم بگم نامزدت رو نبوس!
...ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part46
وحشت زده دستم رو گذاشتم رو دهنم! یونگی به چه جرعتی اینجا، دقیقا تو عمارت الفاجم به یه وولف گرل دست درازی میکرد؟ مگه سیترا بهش اعتماد نداشت؟ مگه نمیگفت یه مرد واقعیه؟ پس الان به چه حقی؟
آیو تقلا میکرد، اما یونگی کمر باریکش رو کوبید یه دیوار و محکم تر بوسیدش!
آب دهنم رو قورت دادم.یا زیادی با جرعت بود، یا هوس مردن کرده بود!
بالاخره یونگی آیو رو ول کرد، پوزخندی زد و بهش گفت: هر وقت خواستی به مردای دیگه نگاه کنی و باهاشون لاس بزنی، امشبو یادت بیار تا بفهمی مال کی هستی!
گفت و رفت. آیو با کلافگی دستی تو موهاش کشید و رفت سمت اتاقش!
من... خب من انگار فلج شده بودم! این چه فاکی بود که دیدم؟ اتفاقای امشب تمومی نداشت؟ چی داشت تو این عمارت نفرین شده میگذشت؟
با کندی از پله ها رفتم بالا و با دیدن اتاق سیترا که نور از زیر درش معلوم بود، به خودم جرعت دادم و رفتم سمتش. درسته که به آیو حسادت میکردم اما بازم عضوی از باند بود.
در زدم. بعد از کمی مکث،صدای سیترا اومد: بیا تو.
با کمرویی در رو باز کردم و رفتم داخل.
هنوز به خاطر اتفاق امروز که بدنش رو دیدم معذب بودم.
سیترا جام تکیلاش رو گذاشت رو میز و چشم از مانیتور لب تابش گرفت: چرا نخابیدی؟
رفتم و رو مبل نشستم: کابوس دیدم.
پوزخند زد: اومدی بهت دلداری بدم؟ تو یه وولف گرلی، باید عادت کنی، امشب تو مهمونی ناامیدم کردی.
لبم رو گاز گرفتم: همه چی برام تازگی داشت، بهم حق بده من تاحالا قتل ندیدم.
سرشو تکون داد: باشه بیبی گرل درک میکنم، خب حالا باهام چکار داری هوم؟
لبم رو با زبونم خیس کردم: امم...تو به یونگی اعتماد کامل داری؟
با چشمای نقره ایش چشمامو کاوید: چطور؟
ـــ خب...مثلا اگه اون یه کاری کنه که برخلاف میلت باشه...مثلا اگه به یکی...
حرفم رو قطع کرد: منظورت اینه؟ تو اینو دیدی توله گرگ هوم؟
و لب تاب رو به سمتم چرخوند که داشت صحنه بوسه یونگی و ایو رو نشون میداد!
چشمام گشاد شد و به پت پت افتادم: تو... تو...
مانیتور رو برگردوند: مثل اینکه یادت رفته حتی دستشویی های اینجا هم دوربین داره، و سرگرمی شبای من چک کردن دوربیناست.
سرم رو تکون دادم: اما یونگی اینو میدونه و بازم این کار رو انجام داد؟ تو هیچی بهش نمیگی؟ این عملا یه تجاوزه!
سیترا عمیق نگام کرد:من نمیتونم جلوشو بگیرم.
من: چرا؟!
سیترا لبخند کجی زد:نمیتونم بگم نامزدت رو نبوس!
...ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۳k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.