❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part44
با صدای بلند سیترا به خودم اومدم: چرا اونجا مثل یه بی دست و پا فقط اطرافو نگاه میکردی؟
بغض کردم: متاسفم.
منو کشید تو بغلش و سرم رو بوسید: اشکالی نداره گرگ کوچولو، بالاخره یاد میگیری.
به سختی اشکامو کنترل کردم: تهیونگ آسیب دیده.
سیترا درحالی که هنوز اخم داشت، ازم جدا شد و رفت سمت تهیونگ: نمیدونم قصد و نیت واقعیت چیه، اما ممنونم که دختر عموم رو نجات دادی.
تهیونگ لب گزید: کاری نکردم آلفاجم، بالاخره ما با هم همکاریم.
سیترا عمیق نگاهش کرد: برو استراحت کن، امشب پولی رو که بهت وعده داده بودم برات میفرستم و فردا میام جئون رو میبرم.
تهیونگ: ممنونم الفاجم.
هوسوک به حرف اومد: با این اوضاع احتمالا افراد چوی بخوان ازتون انتقام بگیرن، اگه رئیس تهیونگ بزارن افرادمو میفرستمـ... .
آیو با تحکم حرفش رو قطع کرد: جرعت نکن امنیت عمارت بلک وولف و توانایی ما رو زیر سوال ببری، ما یه گله گرگیم که از آلفامون حفاظت میکنیم و نیازی به موشای ترسویی مثل شما نداریم!
هوسوک اخم کرد: به زبون درازی ادامه بده تا بهت بفهمونم بی احترامی به قاتل معروف دنیای مافیا چه تاوانی داره!
آیو خواست جواب بده که سیترا دستش رو به نشانه ی سکوت بالا آورد: کافیه برای بچه بازی وقت نداریم!
یونگی که کنار افرادش به طرز مخوفی مرموز و سرد به نظر میرسید به حرف اومد: آلفاجم فردا روی من حساب کنین، افرادم رو دراختیارتون قرار میدم.
سیترا درحالی که سعی میکرد خون خشک شده رو گونش رو پاک کنه گفت: امشب با من به بلک وول بیا، کارای مهمی داریم.
با بی قراری گفتم: آلفاجم تهیونگ خون زیادی از دست داده، لطفا بریم تا اونم برگرده به عمارتش.
نگاه سنگین سیترا باعث نشد عقب نشینی کنم: اون به خاطر من زخمی شده اگه بمیره خودم رو نمیبخشم!
کای به حرف اومد: هیچ مردی تاحالا با یه گلوله اونم تو کتفش نمرده یاقوت کبود!
سیترا رو به یونگی غرید: به افرادت حالی کن که حق ندارن با گرگام حرف بزنن!
برای بار هزارم از میزان غرور سیترا متعجب شدم. اونقدر مغرور بود که شخصا با کای هم زبون نمیشد چون اون یه زیر دست بود!
یونگی با حالتی خونسرد رو به کای گفت: ببر ها با گرگ ها جفت نمیشن کای!
جیمین و لیسا لب گزیدن تا نخندن، اما سیترا و تهیونگ اخم داشتن!
سیترا نفسش رو داد بیرون: همگی برین خونه هاتون!
دنیل به سمت سیترا اومد و تعظیم کرد: از این طرف آلفاجم.
.... ادامه دارد....
( نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part44
با صدای بلند سیترا به خودم اومدم: چرا اونجا مثل یه بی دست و پا فقط اطرافو نگاه میکردی؟
بغض کردم: متاسفم.
منو کشید تو بغلش و سرم رو بوسید: اشکالی نداره گرگ کوچولو، بالاخره یاد میگیری.
به سختی اشکامو کنترل کردم: تهیونگ آسیب دیده.
سیترا درحالی که هنوز اخم داشت، ازم جدا شد و رفت سمت تهیونگ: نمیدونم قصد و نیت واقعیت چیه، اما ممنونم که دختر عموم رو نجات دادی.
تهیونگ لب گزید: کاری نکردم آلفاجم، بالاخره ما با هم همکاریم.
سیترا عمیق نگاهش کرد: برو استراحت کن، امشب پولی رو که بهت وعده داده بودم برات میفرستم و فردا میام جئون رو میبرم.
تهیونگ: ممنونم الفاجم.
هوسوک به حرف اومد: با این اوضاع احتمالا افراد چوی بخوان ازتون انتقام بگیرن، اگه رئیس تهیونگ بزارن افرادمو میفرستمـ... .
آیو با تحکم حرفش رو قطع کرد: جرعت نکن امنیت عمارت بلک وولف و توانایی ما رو زیر سوال ببری، ما یه گله گرگیم که از آلفامون حفاظت میکنیم و نیازی به موشای ترسویی مثل شما نداریم!
هوسوک اخم کرد: به زبون درازی ادامه بده تا بهت بفهمونم بی احترامی به قاتل معروف دنیای مافیا چه تاوانی داره!
آیو خواست جواب بده که سیترا دستش رو به نشانه ی سکوت بالا آورد: کافیه برای بچه بازی وقت نداریم!
یونگی که کنار افرادش به طرز مخوفی مرموز و سرد به نظر میرسید به حرف اومد: آلفاجم فردا روی من حساب کنین، افرادم رو دراختیارتون قرار میدم.
سیترا درحالی که سعی میکرد خون خشک شده رو گونش رو پاک کنه گفت: امشب با من به بلک وول بیا، کارای مهمی داریم.
با بی قراری گفتم: آلفاجم تهیونگ خون زیادی از دست داده، لطفا بریم تا اونم برگرده به عمارتش.
نگاه سنگین سیترا باعث نشد عقب نشینی کنم: اون به خاطر من زخمی شده اگه بمیره خودم رو نمیبخشم!
کای به حرف اومد: هیچ مردی تاحالا با یه گلوله اونم تو کتفش نمرده یاقوت کبود!
سیترا رو به یونگی غرید: به افرادت حالی کن که حق ندارن با گرگام حرف بزنن!
برای بار هزارم از میزان غرور سیترا متعجب شدم. اونقدر مغرور بود که شخصا با کای هم زبون نمیشد چون اون یه زیر دست بود!
یونگی با حالتی خونسرد رو به کای گفت: ببر ها با گرگ ها جفت نمیشن کای!
جیمین و لیسا لب گزیدن تا نخندن، اما سیترا و تهیونگ اخم داشتن!
سیترا نفسش رو داد بیرون: همگی برین خونه هاتون!
دنیل به سمت سیترا اومد و تعظیم کرد: از این طرف آلفاجم.
.... ادامه دارد....
( نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۸k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.