پارت ۱۵
پارت ۱۵
بعد از یه بازی جانانه و نابرابر بلاخره به بازی خاتمه دادیم .
بازی پسرا خیلی خوب بود و دوستای نابغه ی ملیسا هم که کلا بازی بلد نبودن تنها کسی که بلد بود من و آیدا و ملیسا بودیم و این شد که پسرا بازی رو نابرابر بردن .
آرش که بازی رو برده بود گفت : حالا که ما بازی رو بردیم شام رو مهمون دختراییم .
بقیه هم موافقت کردن که با اخم شدید ما دخترا مواجه شدن و کف کردن .
من : تا مرد هست زن جماعت دستشو چی تو جیبش نمی کنه . یه پوزخندم چاشنی حرفم کردم .
دخترا هم کف زدن و موافقت خودشون رو با حرف من اعلام کردن .
آرش که ضایع شده بود و حرفی واسه گفتن نداشت سرشو پایین انداخت و بقیشونم حواسشون رو به جاهای مختلف از جمله زمین و آسمون و توپ و ... جمع کردن .
ما دخترا هم زدیم زیر خنده .
بلاخره بعد از یه گردش حسابی به خونه برگشتم که با حرفی که مامان زد خودم رو مبل انداختم : آخه مامان من تو که می دونستی برنامه کوه داریم مهمون دعوت کردنتون واسه چیه ؟
مامان : یه جلسه کاریه که با خانواده تشریف میارن من که نمی تونم بگم نیان .
من : باشه ولی من نیستما حسابی هم خستم می دونین که .
مامان : اول کارای منو بکن بعد برو بخواب .
من : مگه ساحل چلاقه . مریم جونم که هست .
مامان : مریم جون امروز نمیاد با شوهرش رفته چکاپ .
من : کلا امروز رو روی دور شانسیم .
کمک مامان خونه رو مرتب کردیم و جارو زدیم و بعد خودم رو انداختم تو حموم با آخرین توانم موهام رو شانه کردم و خوابیدم .
با سروصدا زیاد که تو خونه بود بیدار شدم خوبه این دره ضد صداس به دره نیمه باز که نگاه کردم تا ته قضیه رو رفتم .
یه لباس مرتب پوشیدم و به جمع پیوستم . اولین بار بود اینا رو می دیدم . مگه مامان نگفت جلسه کاری پس اینا کدوم همکار بابان که من تا حالا ندیدمشون ؟
با شک رفتم پایین و سلام کردم . همه به جزا پسرا جوابم رو دادن .
کنار مامان نشستم و به بحثشون که درباره طلا و لوازم آرایش بود گوش دادم . حوصلم سر رفت .
به دو تا دختری که جدا از بقیه نشسته بودن نگاه کردم . رفتم کنارشون و سلام دادم .
با روی باز جواب سلامم رو دادن و کنارشون یه جا برام باز کردن . کنارشون نشستم و گفتم : چرا جدا از بقیه نشستین ؟
دختر اولی که خودش رو سارا معرفی کرده بود گفت : خوب می دونی یجورایی بحثاشون حوصله سر بره .
دختر دومی که فک کنم سمیرا بود گفت : موافقم ما دخترا باید درباره ی خاطراتمون حرف بزنیم نه لوازم آرایش و گرونی .
من : نظر منم دقیقا همینه .
یه خورده باهاشون گرم گرفتم و راجب کنف کردن امروز پسرا و بقیه ی خاطراتمون با هم حرف زدیم . خلاصه اینکه خیلی خوش گذشت تا اینکه عزم رفتن کردن .
من : بازم بیاید اینجا .
سارا : شماره هامون رو که داری یه تک بزن با هم قرار می زاریم .
من : فکر خوبیه .
بعد از خداحافظی از این خانواده خیلی باحال که به قول مامان خودمونی بودن رفتم و تلویزیون رو روشن کردم . یه خورده برنامه ها رو بالا پایین کردم نتیجه نداشت این شد که خاموشش کردم و رفتم به سمت اتاقم .
من : آیدا اونو ول کن اینو بچسب .
آیدا : خنگ خدا امشب تنهاییما بعد بیا این فیلم ترسناک رو بزار .
من : خوب از رمانتیک بدم میاد .
آیدا : اینی که می گم که رمانتیک نیس اکشنه .
من : خوب پس بزار .
خانواده هامون رفته بودم کیش و منو آیدا خونه رو ترجیح دادیم و الانم من رفته بودم پیش آیدا .
آیدا : خوب بزن بریم .
فیلمه کلا زد و خورد بود و یه چن جایی صحنه داشت که آیدا چشای من و من چشای اونو می گرفتم که مثلا نگاه نکنیم .
آیدا : نظرت چیه
من : درباره ی چی ؟
آیدا : فیلم دیگه .
من : تا اینجاش که خب بود .
بعد از دیدن فیلم یادی به دوران گذشته کردیم و با کف حباب درست کردیم .
بعدشم یه خورده با شماره جدیدمون شایان و کیارش و آرش رو سر کار گذاشتیم .
با خنده و شوخی سیب زمینی سرخ کرده درست کردیم و تا صبح از خاطراتمون گفتیم و خندیدیم .
امروز بابا اینا برمیگشتن خونه .
به خونه خودمون نقل مکان کردم و چون می دونستم دیر میان ناهارم پختم .
خونه رو مرتب کردم و یه لباس شیک پوشیدم .
ساعت یه ربع به ۲ بود که رسیدن .
مامان که انتظار نداشت من همچین کارایی بکنم فقط تو شوک بود .
بابا هم با تحسین نگام می کرد .
میز رو چیدم ک غذا خوردیم .
شستن ظرفا و جمع کردن میز هم افتاد گردن پسرا .
رفتم پیش بابا که روی مبل نشسته بود و گفتم : باباجونیم از کیش واسم چی آورده .
آرش با لحن لوسی گفت : نخود و کیشمیش . یه چشم غره رفتم و به بابا نگاه کردم . بابا لپم رو بوسید و گفت : برو ساکم رو بیار که تا فردا صب نمی کنی .
اخم کردم و گفتم : ینی من نمی گفتم باید تا فدا صبر می کردم ؟
بابا خندید و گفت : آره دختر عجول بابا .
ساک بابا رو آوردم از توش یه خرس خیلی خوشگل قرمز در آورد
بعد از یه بازی جانانه و نابرابر بلاخره به بازی خاتمه دادیم .
بازی پسرا خیلی خوب بود و دوستای نابغه ی ملیسا هم که کلا بازی بلد نبودن تنها کسی که بلد بود من و آیدا و ملیسا بودیم و این شد که پسرا بازی رو نابرابر بردن .
آرش که بازی رو برده بود گفت : حالا که ما بازی رو بردیم شام رو مهمون دختراییم .
بقیه هم موافقت کردن که با اخم شدید ما دخترا مواجه شدن و کف کردن .
من : تا مرد هست زن جماعت دستشو چی تو جیبش نمی کنه . یه پوزخندم چاشنی حرفم کردم .
دخترا هم کف زدن و موافقت خودشون رو با حرف من اعلام کردن .
آرش که ضایع شده بود و حرفی واسه گفتن نداشت سرشو پایین انداخت و بقیشونم حواسشون رو به جاهای مختلف از جمله زمین و آسمون و توپ و ... جمع کردن .
ما دخترا هم زدیم زیر خنده .
بلاخره بعد از یه گردش حسابی به خونه برگشتم که با حرفی که مامان زد خودم رو مبل انداختم : آخه مامان من تو که می دونستی برنامه کوه داریم مهمون دعوت کردنتون واسه چیه ؟
مامان : یه جلسه کاریه که با خانواده تشریف میارن من که نمی تونم بگم نیان .
من : باشه ولی من نیستما حسابی هم خستم می دونین که .
مامان : اول کارای منو بکن بعد برو بخواب .
من : مگه ساحل چلاقه . مریم جونم که هست .
مامان : مریم جون امروز نمیاد با شوهرش رفته چکاپ .
من : کلا امروز رو روی دور شانسیم .
کمک مامان خونه رو مرتب کردیم و جارو زدیم و بعد خودم رو انداختم تو حموم با آخرین توانم موهام رو شانه کردم و خوابیدم .
با سروصدا زیاد که تو خونه بود بیدار شدم خوبه این دره ضد صداس به دره نیمه باز که نگاه کردم تا ته قضیه رو رفتم .
یه لباس مرتب پوشیدم و به جمع پیوستم . اولین بار بود اینا رو می دیدم . مگه مامان نگفت جلسه کاری پس اینا کدوم همکار بابان که من تا حالا ندیدمشون ؟
با شک رفتم پایین و سلام کردم . همه به جزا پسرا جوابم رو دادن .
کنار مامان نشستم و به بحثشون که درباره طلا و لوازم آرایش بود گوش دادم . حوصلم سر رفت .
به دو تا دختری که جدا از بقیه نشسته بودن نگاه کردم . رفتم کنارشون و سلام دادم .
با روی باز جواب سلامم رو دادن و کنارشون یه جا برام باز کردن . کنارشون نشستم و گفتم : چرا جدا از بقیه نشستین ؟
دختر اولی که خودش رو سارا معرفی کرده بود گفت : خوب می دونی یجورایی بحثاشون حوصله سر بره .
دختر دومی که فک کنم سمیرا بود گفت : موافقم ما دخترا باید درباره ی خاطراتمون حرف بزنیم نه لوازم آرایش و گرونی .
من : نظر منم دقیقا همینه .
یه خورده باهاشون گرم گرفتم و راجب کنف کردن امروز پسرا و بقیه ی خاطراتمون با هم حرف زدیم . خلاصه اینکه خیلی خوش گذشت تا اینکه عزم رفتن کردن .
من : بازم بیاید اینجا .
سارا : شماره هامون رو که داری یه تک بزن با هم قرار می زاریم .
من : فکر خوبیه .
بعد از خداحافظی از این خانواده خیلی باحال که به قول مامان خودمونی بودن رفتم و تلویزیون رو روشن کردم . یه خورده برنامه ها رو بالا پایین کردم نتیجه نداشت این شد که خاموشش کردم و رفتم به سمت اتاقم .
من : آیدا اونو ول کن اینو بچسب .
آیدا : خنگ خدا امشب تنهاییما بعد بیا این فیلم ترسناک رو بزار .
من : خوب از رمانتیک بدم میاد .
آیدا : اینی که می گم که رمانتیک نیس اکشنه .
من : خوب پس بزار .
خانواده هامون رفته بودم کیش و منو آیدا خونه رو ترجیح دادیم و الانم من رفته بودم پیش آیدا .
آیدا : خوب بزن بریم .
فیلمه کلا زد و خورد بود و یه چن جایی صحنه داشت که آیدا چشای من و من چشای اونو می گرفتم که مثلا نگاه نکنیم .
آیدا : نظرت چیه
من : درباره ی چی ؟
آیدا : فیلم دیگه .
من : تا اینجاش که خب بود .
بعد از دیدن فیلم یادی به دوران گذشته کردیم و با کف حباب درست کردیم .
بعدشم یه خورده با شماره جدیدمون شایان و کیارش و آرش رو سر کار گذاشتیم .
با خنده و شوخی سیب زمینی سرخ کرده درست کردیم و تا صبح از خاطراتمون گفتیم و خندیدیم .
امروز بابا اینا برمیگشتن خونه .
به خونه خودمون نقل مکان کردم و چون می دونستم دیر میان ناهارم پختم .
خونه رو مرتب کردم و یه لباس شیک پوشیدم .
ساعت یه ربع به ۲ بود که رسیدن .
مامان که انتظار نداشت من همچین کارایی بکنم فقط تو شوک بود .
بابا هم با تحسین نگام می کرد .
میز رو چیدم ک غذا خوردیم .
شستن ظرفا و جمع کردن میز هم افتاد گردن پسرا .
رفتم پیش بابا که روی مبل نشسته بود و گفتم : باباجونیم از کیش واسم چی آورده .
آرش با لحن لوسی گفت : نخود و کیشمیش . یه چشم غره رفتم و به بابا نگاه کردم . بابا لپم رو بوسید و گفت : برو ساکم رو بیار که تا فردا صب نمی کنی .
اخم کردم و گفتم : ینی من نمی گفتم باید تا فدا صبر می کردم ؟
بابا خندید و گفت : آره دختر عجول بابا .
ساک بابا رو آوردم از توش یه خرس خیلی خوشگل قرمز در آورد
۷۷.۲k
۲۵ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۰۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.