پارت ۱۶
پارت ۱۶
عصر رو با کمک مامان یه کیک توت فرنگی خوشمزه پختیم خیلی خوشگل بود .
روش رو با شکلات تزیین کردم و هات چاکلت درست کردم و میز رو آماده کردم .
همه رو صدا زدم آیدا هم اینجا بود .
همه با لذت به کیک نگاه می کردن و منم به اونا . یه تیکه خوشگل واسه بابا بریدم و هات چاکلت رو واسش آماده کردم .
بابا : دخترم نکنه داره واست خواستگار می آد مهربون شدی خانم شدی .
پسرا زدن زیر خنده . عصبی شدم و بهشون توپیدم بعد ر۸و به بابا گفتم : اه بابایی اینجوری می گین من دیگه کاری نمی کنما .
بابا خندید و گفت : شوخی بود دخترم بیا اینحا بشین و رو پاهاش اشاره کرد .
با ذوق رفتم و رو پاهاش نشستم . پسرا و به خصوص ساحل داشتن از حسادت می مردن .
بابا خندید و لپام کشید و به اونا حتی نگاه هم نکرد . منم کلی ذوق مرگ شدم . کیک رو جلو کشیدم و یه تیکه رو تو دهن بابا گذاشتم . یه تیکه هم تو دهن خودم .
بابا با لذت نگام کرد .
مامان هم منو بابا رو نگاه می کرد و با یه نگاه مهربون بابا رو از نظر گذروند و چشمش که به من افتاد چشمک زد .
ابروهام اتوماتیک وار بالا رفتن و به مامانی که اولین بار بود اینقدر مهربون می دیدمش نگاه کردم .
من : بابایی دارم لوس میشما .
بابا خندید و گفت : خودم نازت رو می خرم .
صدای اعتراض پسرا بلند شد . منم یه ماچ گنده رو لپای بابا کاشتم که ساحل هم خودشو چسبوند به بابا .
بابا هم ساحل رو روی پای چپش نشوند و ما رو بغل کرد .
آرش که عصبی شده بود گفت : بابا تا حالا ما رو یه بار هم بغل نکردین واقعا که ینی دختراتون رو از ما بیشتر دوست دارین ؟
بابا : مگه شک داری ؟
ینی تا این حد تو عمرم نخندیدم چنان زدم زیر خنده که همه داشتن نگام می کردن .
یه خورده که خودم رو کنترل کردم بلند گفتم : تا کور شود آنکس که نتوان دید .
آرش با چهره ی برزخی نگام کرد و یه تیوه کیک برداشت و رفت تو هال .
پسرا هم بدون نگاه کردن به من و بابا کیکاشون رو برداشتن .
مامانم داشت می خندید .
اون عصرونه تو فضای خیلی عالی خورده شد بدون هیچ مزاحمی ( پسرا )
تو هال نشسته بودم و داشتم با آیدا حرف می زدم .
من : دیوونه هنوز دو ماه مونده تا شروع ترم جدید .
آیدا : خوب بمونه ولی باید یه خورده خوش می گذروندیم .
من : دو ماه که کم نیس تو این مدت خوش می گذرونیم .
آیدا : تا تو بیای برنامه بریزی خودش ۱ ماه گذشته .
من : تو دقیقا منظورت از خوشگذرونی چیه ؟
آیدا : مسافرت ، مهمونی های دوستانه .
من : مسافرت با کی آخه ؟
آیدا : با بچه های دانشگاه .
من : دیوونه شدی نود درصدشون الان خارج از کشورن .
آیدا : اون ۱۰ درصد که هستن .
زدم زیر خنده : اون ۱۰ درصد دقیقا من و توئیم .
خودشم خندش گرفته بود .
من : خوب بیا امروز رو بریم شام بیرون .
آیدا : موافقم کی حساب کنه ؟
من : امروز رو من فردا رو تو .
آیدا : اوکی اماده باش میام دنبالت تا ۱ ساعت دیگه اونجام .
من : اوکی .
رفتم تو اتاقم و یه مانتو طوسی با شال و کفش سفید و شلوار جین مشکی پوشیدم .
کفش اسپورت سفیدم هم رو پوشیدم . یه نگاه به ساعت انداختم . هنوز وقت داشتم .
کرم ضد آفتابم رو زدم و یه رژ خیلی کمرنگ رنگ لب هم زدم که کلا هیچ تغییری تو لبام ایجاد نشد .
یه خط چشم خیلی نازک کشیدم که فقط از نزدیک مشخص بود .
کیفم رو ورداشتم و رفتم سمت در .
آیدا هم با خارج شدنم رسید . سوار شدم .
آیدا هم با یه آرایش ساده اومده بود با مانتو مشکی و شال جگری .
به سمت مقصد حرکت کردیم .
جلوی رستوران نگه داشت . پیاده شدیم و رفتیم سمت یکی از میزای دنج .
من : آیدا غذاشون گرون باشه فاتحت خوندس .
ابروهاش رو بالا و پایین کرد و گفت : کاری نمی تونی بکنی .
گارسون اومد و سفارشا رو گرفت همون لحظه چشمم به کیارش خورد که با یه دختری سر میز ناهار نشسته بود .
من : آیدا اون کیارش نیس ؟
آیدا : چرا خودشه اون کیه باهاش .
من : آشنا نیس بزار می فهمیم .
آروم رفتم سمتشون و با غیض گفتم : عزیزم اینجا چیکار می کنی ؟
آرش یبا شوک برگشت و گفت : دریا خوبی آبجی ؟
من : آره خوبم تو چیکارا می کنی ؟
معرفی نمی کنی ؟
آرش : به دختره اشاره کرد و گفت : مروارید
و بعدش به من و آیدا اشاره کرد و گفت : دریا خواهرم . آیدا دوستش
جلسه معارفه که تموم شد رفتیم سمت میزمون .
من : وای دیدی چه پرروئه .
آیدا : اگه مامانتم بود این کارا رو می کرد به نظرت ؟
من : مگه دیوونه شده مامان به شدت رو اینجور مسائل حساسه .
آیدا مشکوک نگام کرد و گفت : آرشم دوست دختر داره ؟
من : نوچ فقط اونه که با بقیشون فرق داره .
آیدا نفس راحتی کشید و چیزی نگفت .
ناهار رو که خوردیم برگشتیم خونه .
شب با ساحل و پاتریس و آیدا رفتیم شهر بازی .
بلیط چنتا از ترسناکترینا رو خریدم .
اولین بار بود سوار اژدها می شدم رفتم و اون ته نشستم ه
عصر رو با کمک مامان یه کیک توت فرنگی خوشمزه پختیم خیلی خوشگل بود .
روش رو با شکلات تزیین کردم و هات چاکلت درست کردم و میز رو آماده کردم .
همه رو صدا زدم آیدا هم اینجا بود .
همه با لذت به کیک نگاه می کردن و منم به اونا . یه تیکه خوشگل واسه بابا بریدم و هات چاکلت رو واسش آماده کردم .
بابا : دخترم نکنه داره واست خواستگار می آد مهربون شدی خانم شدی .
پسرا زدن زیر خنده . عصبی شدم و بهشون توپیدم بعد ر۸و به بابا گفتم : اه بابایی اینجوری می گین من دیگه کاری نمی کنما .
بابا خندید و گفت : شوخی بود دخترم بیا اینحا بشین و رو پاهاش اشاره کرد .
با ذوق رفتم و رو پاهاش نشستم . پسرا و به خصوص ساحل داشتن از حسادت می مردن .
بابا خندید و لپام کشید و به اونا حتی نگاه هم نکرد . منم کلی ذوق مرگ شدم . کیک رو جلو کشیدم و یه تیکه رو تو دهن بابا گذاشتم . یه تیکه هم تو دهن خودم .
بابا با لذت نگام کرد .
مامان هم منو بابا رو نگاه می کرد و با یه نگاه مهربون بابا رو از نظر گذروند و چشمش که به من افتاد چشمک زد .
ابروهام اتوماتیک وار بالا رفتن و به مامانی که اولین بار بود اینقدر مهربون می دیدمش نگاه کردم .
من : بابایی دارم لوس میشما .
بابا خندید و گفت : خودم نازت رو می خرم .
صدای اعتراض پسرا بلند شد . منم یه ماچ گنده رو لپای بابا کاشتم که ساحل هم خودشو چسبوند به بابا .
بابا هم ساحل رو روی پای چپش نشوند و ما رو بغل کرد .
آرش که عصبی شده بود گفت : بابا تا حالا ما رو یه بار هم بغل نکردین واقعا که ینی دختراتون رو از ما بیشتر دوست دارین ؟
بابا : مگه شک داری ؟
ینی تا این حد تو عمرم نخندیدم چنان زدم زیر خنده که همه داشتن نگام می کردن .
یه خورده که خودم رو کنترل کردم بلند گفتم : تا کور شود آنکس که نتوان دید .
آرش با چهره ی برزخی نگام کرد و یه تیوه کیک برداشت و رفت تو هال .
پسرا هم بدون نگاه کردن به من و بابا کیکاشون رو برداشتن .
مامانم داشت می خندید .
اون عصرونه تو فضای خیلی عالی خورده شد بدون هیچ مزاحمی ( پسرا )
تو هال نشسته بودم و داشتم با آیدا حرف می زدم .
من : دیوونه هنوز دو ماه مونده تا شروع ترم جدید .
آیدا : خوب بمونه ولی باید یه خورده خوش می گذروندیم .
من : دو ماه که کم نیس تو این مدت خوش می گذرونیم .
آیدا : تا تو بیای برنامه بریزی خودش ۱ ماه گذشته .
من : تو دقیقا منظورت از خوشگذرونی چیه ؟
آیدا : مسافرت ، مهمونی های دوستانه .
من : مسافرت با کی آخه ؟
آیدا : با بچه های دانشگاه .
من : دیوونه شدی نود درصدشون الان خارج از کشورن .
آیدا : اون ۱۰ درصد که هستن .
زدم زیر خنده : اون ۱۰ درصد دقیقا من و توئیم .
خودشم خندش گرفته بود .
من : خوب بیا امروز رو بریم شام بیرون .
آیدا : موافقم کی حساب کنه ؟
من : امروز رو من فردا رو تو .
آیدا : اوکی اماده باش میام دنبالت تا ۱ ساعت دیگه اونجام .
من : اوکی .
رفتم تو اتاقم و یه مانتو طوسی با شال و کفش سفید و شلوار جین مشکی پوشیدم .
کفش اسپورت سفیدم هم رو پوشیدم . یه نگاه به ساعت انداختم . هنوز وقت داشتم .
کرم ضد آفتابم رو زدم و یه رژ خیلی کمرنگ رنگ لب هم زدم که کلا هیچ تغییری تو لبام ایجاد نشد .
یه خط چشم خیلی نازک کشیدم که فقط از نزدیک مشخص بود .
کیفم رو ورداشتم و رفتم سمت در .
آیدا هم با خارج شدنم رسید . سوار شدم .
آیدا هم با یه آرایش ساده اومده بود با مانتو مشکی و شال جگری .
به سمت مقصد حرکت کردیم .
جلوی رستوران نگه داشت . پیاده شدیم و رفتیم سمت یکی از میزای دنج .
من : آیدا غذاشون گرون باشه فاتحت خوندس .
ابروهاش رو بالا و پایین کرد و گفت : کاری نمی تونی بکنی .
گارسون اومد و سفارشا رو گرفت همون لحظه چشمم به کیارش خورد که با یه دختری سر میز ناهار نشسته بود .
من : آیدا اون کیارش نیس ؟
آیدا : چرا خودشه اون کیه باهاش .
من : آشنا نیس بزار می فهمیم .
آروم رفتم سمتشون و با غیض گفتم : عزیزم اینجا چیکار می کنی ؟
آرش یبا شوک برگشت و گفت : دریا خوبی آبجی ؟
من : آره خوبم تو چیکارا می کنی ؟
معرفی نمی کنی ؟
آرش : به دختره اشاره کرد و گفت : مروارید
و بعدش به من و آیدا اشاره کرد و گفت : دریا خواهرم . آیدا دوستش
جلسه معارفه که تموم شد رفتیم سمت میزمون .
من : وای دیدی چه پرروئه .
آیدا : اگه مامانتم بود این کارا رو می کرد به نظرت ؟
من : مگه دیوونه شده مامان به شدت رو اینجور مسائل حساسه .
آیدا مشکوک نگام کرد و گفت : آرشم دوست دختر داره ؟
من : نوچ فقط اونه که با بقیشون فرق داره .
آیدا نفس راحتی کشید و چیزی نگفت .
ناهار رو که خوردیم برگشتیم خونه .
شب با ساحل و پاتریس و آیدا رفتیم شهر بازی .
بلیط چنتا از ترسناکترینا رو خریدم .
اولین بار بود سوار اژدها می شدم رفتم و اون ته نشستم ه
۶۲.۴k
۱۰ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.