بهشت من
بهشت من
پارت پونزدهم
الیا:ببخشید منظورتون چی ؟
دامون داشت بهمون نگاه میکرد و میخندید
خدمتکار به زیر دستم اشاره کرد یه چیز زیر گرد کوچیک بود دامون بهش اشاره کرد که بره
الیا:الان این منظورش چی بود؟
دامون:واقعا نفهمیدی؟
الیا:نه
دامون:گفتش که میشه دستتون رو از روی اون بردارید
الیا:اخه من چیزه دبگه ای شنیدم
دامون:چی؟
الیا:فکر کردم داره بهم میگه میشه شماره ردین
دامون بلند بلند میخندید
دامون:مگه جرعت میکرد میومد اینو بهت میگفت
غذامونو خوردیم امدیم از رستوران بیرون دامون منو رسوند خونمون
الیا:سلاممم
مامان:سلام دخترم
با مامان بابام درباره خواستگاری صحبت کردن مشکلی نداشتن
به دامون هم پیام دادم که فردا بیان خواستگاری
خیلی ذوق فردا رو داشتم چون فردا ایسا(خواهر الیا)از امریکا میاد هم دامون میاد خواستگاری
(صبح)
از خواب بلند شدم رفتم دست شویی کارام رو انجام دادم
مامان:الیا بلندشو کلی کار داریم
الیا:مامان بیدارم الان میام پایین
بدو بدو از پله ها رفتم پایین
مامان:اووو نگاه کن چقدر خوشحاله پس میخوای عروسشی مارو تنها بزاری بری
الیا:مامانننننن ایسا پیشته دیگه
مامان:اره حتما چقدر پیشمونه همش داره دور دنیا رو میگرده
الیا:وای مامان ناراحتی میخوام شوهر کنم
مامان:حالا معلوم نیست شاید شوهر ندادیمت سلیطه همش شوهر شوهر میکنه
الیا:باشه من اصلا ور دلتون میمونم ترشیده بشم
منو مامان همزمان باهم زدیم زیر خنده
از پله ها رفتم بالا چند تا تماس از دست رفته از دامون داشتم بهش زنگ زدم
الیا:الو سلام عشقم
دامون:الو سلام قشنگم چند بار بهت زنگ زدم جواب ندادی
الیا:داشتم با مامانم حرف میزدم و میخندیدم
دامون:انشاالله همیشه بخندی
الیا:ممنونم عشقم
دامون:یه چیز خیلی مهن هست که بایت بهت بگم
الیا:چیشده؟
دامون:...
پارت پونزدهم
الیا:ببخشید منظورتون چی ؟
دامون داشت بهمون نگاه میکرد و میخندید
خدمتکار به زیر دستم اشاره کرد یه چیز زیر گرد کوچیک بود دامون بهش اشاره کرد که بره
الیا:الان این منظورش چی بود؟
دامون:واقعا نفهمیدی؟
الیا:نه
دامون:گفتش که میشه دستتون رو از روی اون بردارید
الیا:اخه من چیزه دبگه ای شنیدم
دامون:چی؟
الیا:فکر کردم داره بهم میگه میشه شماره ردین
دامون بلند بلند میخندید
دامون:مگه جرعت میکرد میومد اینو بهت میگفت
غذامونو خوردیم امدیم از رستوران بیرون دامون منو رسوند خونمون
الیا:سلاممم
مامان:سلام دخترم
با مامان بابام درباره خواستگاری صحبت کردن مشکلی نداشتن
به دامون هم پیام دادم که فردا بیان خواستگاری
خیلی ذوق فردا رو داشتم چون فردا ایسا(خواهر الیا)از امریکا میاد هم دامون میاد خواستگاری
(صبح)
از خواب بلند شدم رفتم دست شویی کارام رو انجام دادم
مامان:الیا بلندشو کلی کار داریم
الیا:مامان بیدارم الان میام پایین
بدو بدو از پله ها رفتم پایین
مامان:اووو نگاه کن چقدر خوشحاله پس میخوای عروسشی مارو تنها بزاری بری
الیا:مامانننننن ایسا پیشته دیگه
مامان:اره حتما چقدر پیشمونه همش داره دور دنیا رو میگرده
الیا:وای مامان ناراحتی میخوام شوهر کنم
مامان:حالا معلوم نیست شاید شوهر ندادیمت سلیطه همش شوهر شوهر میکنه
الیا:باشه من اصلا ور دلتون میمونم ترشیده بشم
منو مامان همزمان باهم زدیم زیر خنده
از پله ها رفتم بالا چند تا تماس از دست رفته از دامون داشتم بهش زنگ زدم
الیا:الو سلام عشقم
دامون:الو سلام قشنگم چند بار بهت زنگ زدم جواب ندادی
الیا:داشتم با مامانم حرف میزدم و میخندیدم
دامون:انشاالله همیشه بخندی
الیا:ممنونم عشقم
دامون:یه چیز خیلی مهن هست که بایت بهت بگم
الیا:چیشده؟
دامون:...
۴.۹k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.