تکپارتی
#تکپارتی
با دوستات تماس گروهی برقرار کرده بودین.. و بعد از کلی حرف زدن بحثتون به سمت کراش هاتون کشیده شد..
هرکدوم از بچها نظراتشونو درمورد پسرا میگفتن و تنها کسی که چیزی نمیگفت و ساکت بود تو بودی...
و این دور از چشم بقیه نموند و بالاخره یکی از اونا سوالشو ازت پرسید..
_خب.. تو چی ا/ت؟ اخیرا با کسی قرار میزاری؟ یا هنوز تو مرحله کراش زدنی؟
دودل شدی ک واقعیتو بگی یا نه!
به جیمین که بغلت کرده بود و سرش رو روی سینت گذاشته بود نگاهی انداختی..
هنوز داشتی به اینکه چی بگی فکر میکردی که صدای یکی از دوستات بلند شد..
_هی... نکنه هانگ سو بهت درخواست داده؟ هم؟
دوستای دیگت با شنیدن این جمله همگی باهم اووو بلندی کشیدن..
نگاهتو به جیمین دادی... ازون جایی که سرش به پایین بود نمیتونستی بفهمی تو چه حالتیه..
پس صدای همهمه دوستاتو شکستی و با صدای تقریبا بلندی گفتی:
بس کنین! چیزی بین من و هانگ سو نیست..!
هنوزم تو گفتن رابطه ات مردد بودی که همون موقع صدای بم و مردونه جیمین بلند شد..
_اون با من قرار میزاره..
با چشمای درشت شده نگاش کردی و میکروفونت رو سریع قطع کردی..
صدای دوستات که با ذوق درموردت حرف میزدن و سوالاتشونو به زبون میوردن به راحتی شنیده میشد..
_ا/تتت.. این صدای جیمین نبود؟
_هویی دختره خنگ.. مگه ما دشمنتیم که از ما پنهون میکنی؟!
_ا/تت.. واقعا برات خوشحالم..
صداهای مزاحمشون اجازه فکر کردن و درک کردن اون لحظه رو بهت نمیداد..
پس تو یه حرکت ناگهانی فورا میکروفون رو وصل کردی و بعد از گفتن(بعدا باهاتون تماس میگیرم) گوشی رو قطع کردی..
روتو سمت جیمین که حالا با خیالی آسوده سرشو راحت تر از قبل روی سینت گذاشته بود برگردوندی ...
و با لحن ملایمی که تنها تعجب ازش میبارید سوالتو پرسیدی:
چرا بهشون گفتی؟ خودت ازم خواستی که تا آخر امسال صبر کنیم.. و بعد بهشون بگیم.
دستاشو محکم تر دورت حلقه کرد...
_برنامه ها عوض شد لاو..
با چهره ای آویزون و صدای آهسته ای نالیدی..
خب.. نباید دلیلشو بدونم؟
سرشو برداشت و درحالی که دستاشو نوازش بار روی صورتت میکشید با حرص غرید...
_خوشم نمیاد که تورو با بقیه پسرا شیپ میکنن!
لایک و نظر؟
گایز..
اینجوری بنویسم دوس دارین؟
با دوستات تماس گروهی برقرار کرده بودین.. و بعد از کلی حرف زدن بحثتون به سمت کراش هاتون کشیده شد..
هرکدوم از بچها نظراتشونو درمورد پسرا میگفتن و تنها کسی که چیزی نمیگفت و ساکت بود تو بودی...
و این دور از چشم بقیه نموند و بالاخره یکی از اونا سوالشو ازت پرسید..
_خب.. تو چی ا/ت؟ اخیرا با کسی قرار میزاری؟ یا هنوز تو مرحله کراش زدنی؟
دودل شدی ک واقعیتو بگی یا نه!
به جیمین که بغلت کرده بود و سرش رو روی سینت گذاشته بود نگاهی انداختی..
هنوز داشتی به اینکه چی بگی فکر میکردی که صدای یکی از دوستات بلند شد..
_هی... نکنه هانگ سو بهت درخواست داده؟ هم؟
دوستای دیگت با شنیدن این جمله همگی باهم اووو بلندی کشیدن..
نگاهتو به جیمین دادی... ازون جایی که سرش به پایین بود نمیتونستی بفهمی تو چه حالتیه..
پس صدای همهمه دوستاتو شکستی و با صدای تقریبا بلندی گفتی:
بس کنین! چیزی بین من و هانگ سو نیست..!
هنوزم تو گفتن رابطه ات مردد بودی که همون موقع صدای بم و مردونه جیمین بلند شد..
_اون با من قرار میزاره..
با چشمای درشت شده نگاش کردی و میکروفونت رو سریع قطع کردی..
صدای دوستات که با ذوق درموردت حرف میزدن و سوالاتشونو به زبون میوردن به راحتی شنیده میشد..
_ا/تتت.. این صدای جیمین نبود؟
_هویی دختره خنگ.. مگه ما دشمنتیم که از ما پنهون میکنی؟!
_ا/تت.. واقعا برات خوشحالم..
صداهای مزاحمشون اجازه فکر کردن و درک کردن اون لحظه رو بهت نمیداد..
پس تو یه حرکت ناگهانی فورا میکروفون رو وصل کردی و بعد از گفتن(بعدا باهاتون تماس میگیرم) گوشی رو قطع کردی..
روتو سمت جیمین که حالا با خیالی آسوده سرشو راحت تر از قبل روی سینت گذاشته بود برگردوندی ...
و با لحن ملایمی که تنها تعجب ازش میبارید سوالتو پرسیدی:
چرا بهشون گفتی؟ خودت ازم خواستی که تا آخر امسال صبر کنیم.. و بعد بهشون بگیم.
دستاشو محکم تر دورت حلقه کرد...
_برنامه ها عوض شد لاو..
با چهره ای آویزون و صدای آهسته ای نالیدی..
خب.. نباید دلیلشو بدونم؟
سرشو برداشت و درحالی که دستاشو نوازش بار روی صورتت میکشید با حرص غرید...
_خوشم نمیاد که تورو با بقیه پسرا شیپ میکنن!
لایک و نظر؟
گایز..
اینجوری بنویسم دوس دارین؟
۸.۲k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.