پارت ۸۳
پارت ۸۳
تمام مدت به بیرون خیره شده بود....با دست هاش طرح قلبی روی بخار شیشه کشید......نگاه های سنگین پسر کنارش رو روی خودش احساس میکرد....اهمیتی بهش نداد.....اما بعد از چند دقیقه به سمتش برگشت و گفت
+چیزی می خوای بگی؟
-نه چطور مگه....
+هیچی همینجوری.....
دوباره به سمت شیشه برگشت و نگاهش رو به بیرون دوخت....
جونگ کوک که دید ا/ت سر بحث رو باز کرده پرسید
-جدیدا.....حالت بد بوده؟
ا/ت که از سوال جونگ کوک تعجب کرده بود جواب داد
+چطور مگه؟
-هیچی....ولی انگار جدیدا عجیب شدی....غذا کم میخوری....بالا میاری....با خیلی چیز ها هم حالت به هم میخوره.....
ا/ت که دستپاچه شده بود با من و من جواب داد
+خب....فکر کنم.....بخاطر اینه که.....انقدر ته اون اتاق بودم پاک سیستم بدنم ریخته به هم....فکر کنم با این سفر درست شه....هه هه(لبخند ضایع)
جونگ کوک ابرویی بالا داد و گفت
-شایدم....
ا/ت در حالی که سعی می کرد لبخند ضایعش رو حفظ کنه دوباره به سمت شیشه برگشت و با انگشت هاش شکل های نامعلومی روی بخار شیشه میکشید.....خودشم نمی دونست تا کی باید این موضوع رو از جونگ کوک مخفی کنه....
جونگ کوک هم توی این فکر بود که ا/ت بالاخره کی میخواد تصمیم بگیره واقعیت وجود بچه رو بهش بگه......
ساعت ۱۰ شب بود..هوا تاریک و مه آلود بود...حدود ۴ ۵ ساعت بود که توی راه بودن....به ویلای بزرگ جلوش که مه غلیظی سقفش رو پوشونده بود خیره شد....با فشار دادن دکمه ریموت در باز شد......ماشینش رو داخل حیاط بزرگ و پر از برف ویلا برد.....به ترتیب ماشین جیمین و جین هم وارد حیاط شدند....
دستش رو به طرف جلو دراز کرد و خستگی در کرد...خیلی وقت بود اینجوری ۵ ۶ ساعت پشت فرمون نَشسته بود......نگاهی به کنارش کرد....تازه متوجه شده بود که ا/ت خوابش برده.....الان دلش می خواست جای ا/ت بود.....چون خستگی از سر و روش میبارید.....
از ماشین پیاده شد....جین و جیمین و چه یونگ از ماشین پیاده شدند......جیسو هم در حالی که هیسو توی بغلش خواب بود از ماشین پیاده شد....
جین رو به جونگ کوک گفت....
€پس تهیونگ اینا؟
-اونام ۴۰ ۵۰ دقیقه دیگه میرسن.....فعلا بیاین بریم داخل....خیلی سرده....باشه.....
جین پتویی از داخل ماشین برداشت و به طرف جیسو رفت و پتو رو روی هیسو که خیلی آروم سرش روی شونه ی جیسو بود انداخت....
در همین حال جونگ کوک در سمت شاگرد رو باز کرد و ا/ت رو آروم طوری که بیدار نشه براید استایل بغلش کرد و به سمت پله ها رفت....
جین و جیسو به اون دو نفر خیره شده بودند....که جیسو گفت
^یعنی ماهم مثل اینا بودیم؟(خنده شیرین)
€البته که بودیم....
جیسو نگاهش رو به همسرش داد و گفت
^هنوزم عشق بینمون همونقدره دیگه؟هوم؟
€معلومه....
جیسو لبخند شیرینی تحویل جین داد
^خیلی خب دیگه....من میرم داخل تا هیسو سرما نخورده....تو هم زودتر بیا...
جین سری به علامت تایید تکون داد
جیسو به طرف ویلا رفت و چه یونگ هم به دنبالش رفت....و جین و جیمین هم موندن تا وسایل رو بیارن.....
خب اینم از این پارت.....
سعی می کنم توی طول هفته هم بزارم ولی واقعا سرم شلوغه...
می خواستم یه نظری ازتون بپرسم اینکه....از نگاه هر کدوم از شخصیت ها بنویسم بهتره یا از نگاه خودم؟
به نظرم از نگاه خودم یا همون نویسنده بهتره چون می تونم جزئیات رو تعریف کنم....حالا هر جور خودتون میدونید
نظرتون رو حتما بهم بگین...
خیلیییییی دوستتون دارم=)
ماچ به کله هاتون:)
شرایط=
○۷۰ کامنت
○۷۰ لایک
تمام مدت به بیرون خیره شده بود....با دست هاش طرح قلبی روی بخار شیشه کشید......نگاه های سنگین پسر کنارش رو روی خودش احساس میکرد....اهمیتی بهش نداد.....اما بعد از چند دقیقه به سمتش برگشت و گفت
+چیزی می خوای بگی؟
-نه چطور مگه....
+هیچی همینجوری.....
دوباره به سمت شیشه برگشت و نگاهش رو به بیرون دوخت....
جونگ کوک که دید ا/ت سر بحث رو باز کرده پرسید
-جدیدا.....حالت بد بوده؟
ا/ت که از سوال جونگ کوک تعجب کرده بود جواب داد
+چطور مگه؟
-هیچی....ولی انگار جدیدا عجیب شدی....غذا کم میخوری....بالا میاری....با خیلی چیز ها هم حالت به هم میخوره.....
ا/ت که دستپاچه شده بود با من و من جواب داد
+خب....فکر کنم.....بخاطر اینه که.....انقدر ته اون اتاق بودم پاک سیستم بدنم ریخته به هم....فکر کنم با این سفر درست شه....هه هه(لبخند ضایع)
جونگ کوک ابرویی بالا داد و گفت
-شایدم....
ا/ت در حالی که سعی می کرد لبخند ضایعش رو حفظ کنه دوباره به سمت شیشه برگشت و با انگشت هاش شکل های نامعلومی روی بخار شیشه میکشید.....خودشم نمی دونست تا کی باید این موضوع رو از جونگ کوک مخفی کنه....
جونگ کوک هم توی این فکر بود که ا/ت بالاخره کی میخواد تصمیم بگیره واقعیت وجود بچه رو بهش بگه......
ساعت ۱۰ شب بود..هوا تاریک و مه آلود بود...حدود ۴ ۵ ساعت بود که توی راه بودن....به ویلای بزرگ جلوش که مه غلیظی سقفش رو پوشونده بود خیره شد....با فشار دادن دکمه ریموت در باز شد......ماشینش رو داخل حیاط بزرگ و پر از برف ویلا برد.....به ترتیب ماشین جیمین و جین هم وارد حیاط شدند....
دستش رو به طرف جلو دراز کرد و خستگی در کرد...خیلی وقت بود اینجوری ۵ ۶ ساعت پشت فرمون نَشسته بود......نگاهی به کنارش کرد....تازه متوجه شده بود که ا/ت خوابش برده.....الان دلش می خواست جای ا/ت بود.....چون خستگی از سر و روش میبارید.....
از ماشین پیاده شد....جین و جیمین و چه یونگ از ماشین پیاده شدند......جیسو هم در حالی که هیسو توی بغلش خواب بود از ماشین پیاده شد....
جین رو به جونگ کوک گفت....
€پس تهیونگ اینا؟
-اونام ۴۰ ۵۰ دقیقه دیگه میرسن.....فعلا بیاین بریم داخل....خیلی سرده....باشه.....
جین پتویی از داخل ماشین برداشت و به طرف جیسو رفت و پتو رو روی هیسو که خیلی آروم سرش روی شونه ی جیسو بود انداخت....
در همین حال جونگ کوک در سمت شاگرد رو باز کرد و ا/ت رو آروم طوری که بیدار نشه براید استایل بغلش کرد و به سمت پله ها رفت....
جین و جیسو به اون دو نفر خیره شده بودند....که جیسو گفت
^یعنی ماهم مثل اینا بودیم؟(خنده شیرین)
€البته که بودیم....
جیسو نگاهش رو به همسرش داد و گفت
^هنوزم عشق بینمون همونقدره دیگه؟هوم؟
€معلومه....
جیسو لبخند شیرینی تحویل جین داد
^خیلی خب دیگه....من میرم داخل تا هیسو سرما نخورده....تو هم زودتر بیا...
جین سری به علامت تایید تکون داد
جیسو به طرف ویلا رفت و چه یونگ هم به دنبالش رفت....و جین و جیمین هم موندن تا وسایل رو بیارن.....
خب اینم از این پارت.....
سعی می کنم توی طول هفته هم بزارم ولی واقعا سرم شلوغه...
می خواستم یه نظری ازتون بپرسم اینکه....از نگاه هر کدوم از شخصیت ها بنویسم بهتره یا از نگاه خودم؟
به نظرم از نگاه خودم یا همون نویسنده بهتره چون می تونم جزئیات رو تعریف کنم....حالا هر جور خودتون میدونید
نظرتون رو حتما بهم بگین...
خیلیییییی دوستتون دارم=)
ماچ به کله هاتون:)
شرایط=
○۷۰ کامنت
○۷۰ لایک
۶۱.۲k
۲۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.