پارت ۳۳
پارت ۳۳
همین جوری تو بغلش منم واقعا دلم براش تنگ شده بود میخواستم بغلش کنم که زیر شکمم نیر کشید ولی صدام در نیومد ولی واقعا درد میکرد بچه چی شده بود همین جوری که تو بغلش بودم حس کردم پشت شونم خیس شد به کوک گفتم
میون:بچه مرده نه
.........
جواب نداد میدونستم واسه اون سخته
میون:الان که بچه مرده بیا جدا شیم یهو از بغلم در اومد و شونه هاموگرفت شکمم واقعا درد میکرد
میون:ایی آروم شکمم د درد میکنه
کوک:دیگه این حرفو نزن منو حتی اگه منو بکشن هم از تو جدا نمیشم این فکرو از سرت بنداز بیرون درسته الان بچه مرده ولی میتونی دوباره به وجود بیاد
میون:تو چی داری میگی یعنی چی مگه ما به خاطر بچه...
داشتم حرف میزدم که با نشستن لبای کوک رو لبام متوقف شد ازم جدا شد و گفت
کوک:نه به هیچ عنوان نمیخواستم به خاطر بچه باهات ازدواج کنم
میون:پس چرا اون وقت گفتی که بچه رو بندازیم
کوک:چون میدونستم تو منو دوس نداری واسه همین
میون:چی؟ یعنی؟ تو
کوک:آره اره من واقعا دوست دارم نمیخوام به هیچ عنوان ازت جداشم پس دیگه راجب این موضوع صحبت نکن الان به مامانت زنگ میزنم بیاد
میون:باشه ولی میشه از اینجا نری
یه لبخند قشنگ زد و گفت
کوک:نه نمیرم تا مامانت اینا بیان اینجا میمونم عزیزم
وای چه خوب داش میگفت عزیزم وای من چی دارم میگم منم دوسش دارم
همین جوری تو بغلش منم واقعا دلم براش تنگ شده بود میخواستم بغلش کنم که زیر شکمم نیر کشید ولی صدام در نیومد ولی واقعا درد میکرد بچه چی شده بود همین جوری که تو بغلش بودم حس کردم پشت شونم خیس شد به کوک گفتم
میون:بچه مرده نه
.........
جواب نداد میدونستم واسه اون سخته
میون:الان که بچه مرده بیا جدا شیم یهو از بغلم در اومد و شونه هاموگرفت شکمم واقعا درد میکرد
میون:ایی آروم شکمم د درد میکنه
کوک:دیگه این حرفو نزن منو حتی اگه منو بکشن هم از تو جدا نمیشم این فکرو از سرت بنداز بیرون درسته الان بچه مرده ولی میتونی دوباره به وجود بیاد
میون:تو چی داری میگی یعنی چی مگه ما به خاطر بچه...
داشتم حرف میزدم که با نشستن لبای کوک رو لبام متوقف شد ازم جدا شد و گفت
کوک:نه به هیچ عنوان نمیخواستم به خاطر بچه باهات ازدواج کنم
میون:پس چرا اون وقت گفتی که بچه رو بندازیم
کوک:چون میدونستم تو منو دوس نداری واسه همین
میون:چی؟ یعنی؟ تو
کوک:آره اره من واقعا دوست دارم نمیخوام به هیچ عنوان ازت جداشم پس دیگه راجب این موضوع صحبت نکن الان به مامانت زنگ میزنم بیاد
میون:باشه ولی میشه از اینجا نری
یه لبخند قشنگ زد و گفت
کوک:نه نمیرم تا مامانت اینا بیان اینجا میمونم عزیزم
وای چه خوب داش میگفت عزیزم وای من چی دارم میگم منم دوسش دارم
۱۲.۳k
۱۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.