پارت ۳۲
پارت ۳۲
ویو کوک
میخواستم امروز برم دنبال میون باهم بریم رستوران وقتی رفتم دانشگاه ندیدمش از یکی از دانشجو ها پرسیم از کلاس در آمده یا نه که گفت اونا یه پنچ ده دقیقه از کلاس در آمدن پس رفته بود داشتم از کوچه رد میشدم که تو یه کی از بن بست داشتن یه نفرو میزدن لباسش خیلی شبیه لباس بود که میون صبح پوشیده بود نکنه اونه از ماشین پیاده شدم رفتم دیدیم به دارم اونو کتک میزنن پایین پاهاش داشت خون میومد وای نه بچه رفتم همرو زدم وقتی بلندش کردم بردم ماشین خیلی داشت ازش خون میرفتم فکر نکنم بچه زنده باشه با تمام سرعت بردم بیمارستان وقتی رفتم داخل داد زدم
کوک:یه نفر بیاد زنم داره میمیره
یکی از پرستارا یه برانکارد آورد گذاشت رو اون بردم معاینه اش کردن وقتی دکتر آمد بیرون رفتم پیشش
کوک:آقای دکتر حال زنم چطوره
دکتر:ضربه شدیدی خورده به شکمش حال خودش خوبه ولی بچه نه متاسفم
بعد به پرستار کنارش گفت اتاق عمل حاضر کنن
یعنی بچه مرده بود و باید از شکم میون در میاوردن داشتم دیونه میشدم اگه میفهمید که بچه پرده افسرده میشه
میون بردن اتاق عمل بعد ۳ ساعت از اتاق آمدن بیرون
کوک:دکتر حالم میون چطوره
دکتر:حال بیمار خوبه ولی به خاطر کتکی که خورده ممکنه بعد چند روز بهوش بیاد انتقالش میدیم به اتاقش
به مامان بزرگ و مامان میون زنگ زدم و همه چیزرو گفتم اونا هم آمدن بیمارستان
(دو روز بعد)
هنوز میون بهوش نیومده بود دیگه داشتم نگران میشدم اگه بلای بیاد سرش چی اصلا نمیتونم این زندگیو تحمل کنم من واقعا میون دوس داشتم اگه میرفت منم باهاش میمردم
ویو میون
وقتی چشمامو باز کردم یه نور شدید خورد به چشمام که سریع بستم آروم بلند شدم که شکمم خیلی درد گرفت دیدم یه نفر خوابید کنار تخت آروم دستمو گذاشتم رو سرش که سریع بلند شد اینه کوک چقدر عوض شده پایین چشماش سیاه شده بود تا منو دید گفت
کوک:بیدار شدی میدونی چقدر نگرانت بود
هیچی نگفتم بلند شد و بغلم کرد واقعا این سرش جای نخورده بود
ویو کوک
میخواستم امروز برم دنبال میون باهم بریم رستوران وقتی رفتم دانشگاه ندیدمش از یکی از دانشجو ها پرسیم از کلاس در آمده یا نه که گفت اونا یه پنچ ده دقیقه از کلاس در آمدن پس رفته بود داشتم از کوچه رد میشدم که تو یه کی از بن بست داشتن یه نفرو میزدن لباسش خیلی شبیه لباس بود که میون صبح پوشیده بود نکنه اونه از ماشین پیاده شدم رفتم دیدیم به دارم اونو کتک میزنن پایین پاهاش داشت خون میومد وای نه بچه رفتم همرو زدم وقتی بلندش کردم بردم ماشین خیلی داشت ازش خون میرفتم فکر نکنم بچه زنده باشه با تمام سرعت بردم بیمارستان وقتی رفتم داخل داد زدم
کوک:یه نفر بیاد زنم داره میمیره
یکی از پرستارا یه برانکارد آورد گذاشت رو اون بردم معاینه اش کردن وقتی دکتر آمد بیرون رفتم پیشش
کوک:آقای دکتر حال زنم چطوره
دکتر:ضربه شدیدی خورده به شکمش حال خودش خوبه ولی بچه نه متاسفم
بعد به پرستار کنارش گفت اتاق عمل حاضر کنن
یعنی بچه مرده بود و باید از شکم میون در میاوردن داشتم دیونه میشدم اگه میفهمید که بچه پرده افسرده میشه
میون بردن اتاق عمل بعد ۳ ساعت از اتاق آمدن بیرون
کوک:دکتر حالم میون چطوره
دکتر:حال بیمار خوبه ولی به خاطر کتکی که خورده ممکنه بعد چند روز بهوش بیاد انتقالش میدیم به اتاقش
به مامان بزرگ و مامان میون زنگ زدم و همه چیزرو گفتم اونا هم آمدن بیمارستان
(دو روز بعد)
هنوز میون بهوش نیومده بود دیگه داشتم نگران میشدم اگه بلای بیاد سرش چی اصلا نمیتونم این زندگیو تحمل کنم من واقعا میون دوس داشتم اگه میرفت منم باهاش میمردم
ویو میون
وقتی چشمامو باز کردم یه نور شدید خورد به چشمام که سریع بستم آروم بلند شدم که شکمم خیلی درد گرفت دیدم یه نفر خوابید کنار تخت آروم دستمو گذاشتم رو سرش که سریع بلند شد اینه کوک چقدر عوض شده پایین چشماش سیاه شده بود تا منو دید گفت
کوک:بیدار شدی میدونی چقدر نگرانت بود
هیچی نگفتم بلند شد و بغلم کرد واقعا این سرش جای نخورده بود
۹.۵k
۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.