Living white you
Living white you
Pt 17
ات ـ من... باید بچه رو سقط کنم.
دکتر ـ پس این قرص ها رو مصرف کنید.
ات ـ ممنونم.
ادمین ویو
خلاصه. ات بدون اینکه به جیمین چیزی به قرص هارو مصرف میکرد. برگشتن کره. اما جیمین به ات شک داشت.
جیمین ویو
این چند روز رفتار های ات عجیب شده بود. رفتم تو اتاق خواب که دیدم داره قرص میخوره دویدم سمتش و قرص ها رو از دستش گرفتم.
_این چیهههه(داد)
+قرصه
_چه قرصییی
+قرص برای سقط کردن بچه
_ب. ب. بچه؟
+اره. من فهمیدم حاملم. سعی کردم بچه رو سقط کنم.
_چرا با من مشورت نکردی ها؟
+خب.... میترسیدم ازم بدت بیاد. هم من سنی ندارم، هم تو یه مافیایی و بچه مانع کارت میشد
_تو... تو... تو. ازت حالم به هم میخوره. جن.... ه
+چ. چییی. اماااا...(گریه بلند)
ادمین ویو.
خلاصه جیمین به ات محل نمیداد. حتی سلام و خداحافظی هم باهاش نمیکرد. بقیه رو هم تهدید کرده بود که با ات حرف نزننـ. ات هم... افسرده شده بود. بچه هم کامل از بین رفته بود.
ات ویوـ
من... من... من چرا جیمین رو دوست دارم؟
اون... قاتل مامان و بابامهـ. اون.... فقط برای خوابوندن هو. سش من رو آورد به خونش. الان هم چند روزه که من رو تو اتاق حبس کرده.
من... میخوام ترکش کنم. دیگه حسی بهش نداشتم.
تو همین فکر ها بودم که در باز شد.....
ادامه دارد....
Pt 17
ات ـ من... باید بچه رو سقط کنم.
دکتر ـ پس این قرص ها رو مصرف کنید.
ات ـ ممنونم.
ادمین ویو
خلاصه. ات بدون اینکه به جیمین چیزی به قرص هارو مصرف میکرد. برگشتن کره. اما جیمین به ات شک داشت.
جیمین ویو
این چند روز رفتار های ات عجیب شده بود. رفتم تو اتاق خواب که دیدم داره قرص میخوره دویدم سمتش و قرص ها رو از دستش گرفتم.
_این چیهههه(داد)
+قرصه
_چه قرصییی
+قرص برای سقط کردن بچه
_ب. ب. بچه؟
+اره. من فهمیدم حاملم. سعی کردم بچه رو سقط کنم.
_چرا با من مشورت نکردی ها؟
+خب.... میترسیدم ازم بدت بیاد. هم من سنی ندارم، هم تو یه مافیایی و بچه مانع کارت میشد
_تو... تو... تو. ازت حالم به هم میخوره. جن.... ه
+چ. چییی. اماااا...(گریه بلند)
ادمین ویو.
خلاصه جیمین به ات محل نمیداد. حتی سلام و خداحافظی هم باهاش نمیکرد. بقیه رو هم تهدید کرده بود که با ات حرف نزننـ. ات هم... افسرده شده بود. بچه هم کامل از بین رفته بود.
ات ویوـ
من... من... من چرا جیمین رو دوست دارم؟
اون... قاتل مامان و بابامهـ. اون.... فقط برای خوابوندن هو. سش من رو آورد به خونش. الان هم چند روزه که من رو تو اتاق حبس کرده.
من... میخوام ترکش کنم. دیگه حسی بهش نداشتم.
تو همین فکر ها بودم که در باز شد.....
ادامه دارد....
- ۳.۴k
- ۰۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط