فیک به عشق باور دارم
فیک به عشق باور دارم
پارت : ۲۳
فیلیکس: یه کار کوچیک مونده که باید انجامش بدیم (لبخند ترسناک)
... : چی قربان؟
فیلیکس: میفهمید !
ویو ته :
آروم دستم رو روی صورت ا.ت کشیدم و گفتم نباید ... نباید می اومدید !
هر چند ا.ت و کوک بی هوش بودن اما بازم حرف میزدم باهاشون آره سلول ۲۵ اینکارو با آدم میکنه ... توی این فکر ها بودم که یهو
ا.ت آروم چشماش رو باز کرد
ا.ت : ت ... تهیونگ؟!
ته : آره.. آره خودمم ( بغض)
ا.ت خواست بلند شه که با اه و ناله ی کوتاهی رو زمین افتاد ...
ا.ت : ایییی .. پاهام هیچ قدرتی ندارن
ته : میدونم .. ایراد نداره تکون نخور
ا.ت : ته .. تهیونگ ما کجاییم؟ کوک کجاس؟
کوک : من اینجام
ا.ت : عه کوک بیدار شدی ؟
کوک : نمیشه گفت بیدار این ها یه نوع تیر بی هوشی محلی و جنگلی ان
ته : آره.... عجیب بود نفهمیده بودی !
کوک: اوهوم نمیدونم استرس گرفته بودم !
ته : درسته منم همین طور عجیبه که ... هر وقت میریم پیش اون یا اون جلومون در میاد استرس میگیرم!
کوک : فکر کنم ... یه کاری با دستگاه سیستم عصبی بدن میکنه !
ا.ت : وایسا وایسا وایسا من پاک گیج شدم یعنی ما نمردیم ؟
ته: ها ؟ چیشد؟
کوک : وای نه ا.ت
ته : یعنی چی فکر میکردین میمیرین؟
کوک : عاااا راستش آره!
ا.ت : از اینا گذشته ... ایده ای برای بیرون رفتن دارین؟
ته : نه نه نه نباید اینو ..
که یهو همه دستشون رو گذاشتن روی قلبشون و پخش زمین شدن و از درد توی خودشون پیچیدن که صدایی در دل تاریکی اونجا طنین انداخت
صدا : ساکت بمونین و به فکر فرار نباشین ... مخصوصا شما خانم کیم ا.ت
ا.ت : این چه کوفتیهههه(داد پر از درد)
کوک : نمیدونمممم
ا.ت : کی قطع میشههههه؟( داد )
کوک : بازم نمیدونمممم
ته : آروم بمونین ... یکم ... دیگه ... خودش ... قطع میشه( وسط هاش درد میکشه و حرفش قطع میشه)
توی همین حین یهو ...
مایل به حمایت بیب ¿
پارت : ۲۳
فیلیکس: یه کار کوچیک مونده که باید انجامش بدیم (لبخند ترسناک)
... : چی قربان؟
فیلیکس: میفهمید !
ویو ته :
آروم دستم رو روی صورت ا.ت کشیدم و گفتم نباید ... نباید می اومدید !
هر چند ا.ت و کوک بی هوش بودن اما بازم حرف میزدم باهاشون آره سلول ۲۵ اینکارو با آدم میکنه ... توی این فکر ها بودم که یهو
ا.ت آروم چشماش رو باز کرد
ا.ت : ت ... تهیونگ؟!
ته : آره.. آره خودمم ( بغض)
ا.ت خواست بلند شه که با اه و ناله ی کوتاهی رو زمین افتاد ...
ا.ت : ایییی .. پاهام هیچ قدرتی ندارن
ته : میدونم .. ایراد نداره تکون نخور
ا.ت : ته .. تهیونگ ما کجاییم؟ کوک کجاس؟
کوک : من اینجام
ا.ت : عه کوک بیدار شدی ؟
کوک : نمیشه گفت بیدار این ها یه نوع تیر بی هوشی محلی و جنگلی ان
ته : آره.... عجیب بود نفهمیده بودی !
کوک: اوهوم نمیدونم استرس گرفته بودم !
ته : درسته منم همین طور عجیبه که ... هر وقت میریم پیش اون یا اون جلومون در میاد استرس میگیرم!
کوک : فکر کنم ... یه کاری با دستگاه سیستم عصبی بدن میکنه !
ا.ت : وایسا وایسا وایسا من پاک گیج شدم یعنی ما نمردیم ؟
ته: ها ؟ چیشد؟
کوک : وای نه ا.ت
ته : یعنی چی فکر میکردین میمیرین؟
کوک : عاااا راستش آره!
ا.ت : از اینا گذشته ... ایده ای برای بیرون رفتن دارین؟
ته : نه نه نه نباید اینو ..
که یهو همه دستشون رو گذاشتن روی قلبشون و پخش زمین شدن و از درد توی خودشون پیچیدن که صدایی در دل تاریکی اونجا طنین انداخت
صدا : ساکت بمونین و به فکر فرار نباشین ... مخصوصا شما خانم کیم ا.ت
ا.ت : این چه کوفتیهههه(داد پر از درد)
کوک : نمیدونمممم
ا.ت : کی قطع میشههههه؟( داد )
کوک : بازم نمیدونمممم
ته : آروم بمونین ... یکم ... دیگه ... خودش ... قطع میشه( وسط هاش درد میکشه و حرفش قطع میشه)
توی همین حین یهو ...
مایل به حمایت بیب ¿
۱۰.۰k
۰۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.