فیک ددی روانی من
فیک ددی روانی من
پارت : ۳
داشت شلیک میکرد که یهو پدر کوک سریع یه دختری رو از زمین بلند کرد و گفت : اولا ساکت باش دوما اگه بیای سمتم و شلیک هم کنی این میمیره !
کوک : و جرا باید برام مهم باشه؟
... : نگفتی شبیه من نیستی؟
کوک : عاااااا
.... : افرین اگه بهم شلیک کنی یه دختر میمیره !
چقدر آشناس مگه نه کوک ؟
کوک : اوه نه ... قضیه ی مامان!!!(داد)
.... : افرین پسرم !
کوک نفس عمیقی میکشه و میگه : چی میخوای ؟ چرا اومدی؟
... : اونی که خودت میدونی !
دنبال جنگ و اینا نیستم پولمو با زنم بده برم !
کوک : خیلی کثیفی ! کدوم پول ؟ کدوم زن؟
... : الکی خودتو به اون راه نزن ببینم تو کلی زن تو انباری داری ... برای رفع نیاز های جنسیت !
کوک : خفه شو !
رفع نیاز های جنسی من نیس برای ... برای بقیه اس اگه کاری کنن که خوب باشه براشون جایزه تعیین کردم و اونم اینه ... بهشون برای یه شب یکی از اون هارو میدم ! من هیچ وقت با هیچ کدوم نخوابیدم ... همه که مثل تو و مادرت ج.نده نیستن !
.... : خیلی خب ... ولی من برای همیشه یکی رو میخوام با پولی که بتونم از کشور خارج بشم
کوک : و دقیقا من برای چی باید بهت اینارو بدم ؟
کل کاری که تو توی زندگیم کردی این بود که منو مادرم رو بدبخت کنی و آخرش هم مادرم رو بکشی !
... : عاقلانه فکر کن کوک .. تو همیشه ازم متنفر بودی و هیچ وقت نمیخواستی بشی یکی مثل من !
حالا بهت یه فرصت میدم که به خودتو خودم ثابت کنی مثل من بزدل نیستی ... اگه اون شب یادت باشه یکی هم اینکارو با مادرت کرد !
ولی من باور نکردم و قبول هم نکردم اون هم اونو کشت .. عامل مرگش من بودم ازش پشیمون نیستم ولی تو چی ؟ میزاری یکی بمیره ؟ تا بشی یکی مثل من ؟
... : قربان حرفش رو باور نکنید !
که پدر کوک سریع یه تیر وسط پیشونی اون زیر دست خالی کرد
کوک : حروم زادهههه چرا کشتیش؟
... : مگه مهمه ؟ مزاحم کارمون بود !
خب کوک نظرت چیه؟
کوک نفس عمیقی میکشه و تفنگش رو میاره پایین و میگه : گمشو از اون طرف
کمی بعد میرسن به اونجا .. اونجا پر از زن بود که از سن ۱۵ سالگی بودن تا ۸۰ سالگی یعنی هر سنی بخوای بود تعدادشون هم خیلی زیاد بود ...
کوک: باکره ها از این طرفن
کمی بعد اون پدر لاشی کوک زنی رو انتخاب کرد زن زیبا و موهاش بلند بود سنش هم تقریبا ۳۰ سال بود ...(نترسین ا.ت نیس😁)
کوک : گمشو از عمارت بیرون
... : آها... ولی پول چی ؟
کوک : یادمه ... میزنم به کارتت
... : نه کوک نمیشه الان بهم بده همین حالا
کوک : خیلی خوب بدبخت گدا بیا از این طرف
کمی بعد کوک و پدرش از سالن زن ها بیرون رفتن و بلاخره اون پدر بدبخت کوک پولش رو هم گرفت و رفتن جلو در که یکدفعه ... پدر کوک دست زن رو گرفت و اونو کشید پشتش و دست اون دختر جوان هم گرفت و تفنگش رو گذاشت رو سر دختر و گفت : ممنونم کوک با ایشون خداحافظی کن
مایل به حمایت بیب¿
پارت : ۳
داشت شلیک میکرد که یهو پدر کوک سریع یه دختری رو از زمین بلند کرد و گفت : اولا ساکت باش دوما اگه بیای سمتم و شلیک هم کنی این میمیره !
کوک : و جرا باید برام مهم باشه؟
... : نگفتی شبیه من نیستی؟
کوک : عاااااا
.... : افرین اگه بهم شلیک کنی یه دختر میمیره !
چقدر آشناس مگه نه کوک ؟
کوک : اوه نه ... قضیه ی مامان!!!(داد)
.... : افرین پسرم !
کوک نفس عمیقی میکشه و میگه : چی میخوای ؟ چرا اومدی؟
... : اونی که خودت میدونی !
دنبال جنگ و اینا نیستم پولمو با زنم بده برم !
کوک : خیلی کثیفی ! کدوم پول ؟ کدوم زن؟
... : الکی خودتو به اون راه نزن ببینم تو کلی زن تو انباری داری ... برای رفع نیاز های جنسیت !
کوک : خفه شو !
رفع نیاز های جنسی من نیس برای ... برای بقیه اس اگه کاری کنن که خوب باشه براشون جایزه تعیین کردم و اونم اینه ... بهشون برای یه شب یکی از اون هارو میدم ! من هیچ وقت با هیچ کدوم نخوابیدم ... همه که مثل تو و مادرت ج.نده نیستن !
.... : خیلی خب ... ولی من برای همیشه یکی رو میخوام با پولی که بتونم از کشور خارج بشم
کوک : و دقیقا من برای چی باید بهت اینارو بدم ؟
کل کاری که تو توی زندگیم کردی این بود که منو مادرم رو بدبخت کنی و آخرش هم مادرم رو بکشی !
... : عاقلانه فکر کن کوک .. تو همیشه ازم متنفر بودی و هیچ وقت نمیخواستی بشی یکی مثل من !
حالا بهت یه فرصت میدم که به خودتو خودم ثابت کنی مثل من بزدل نیستی ... اگه اون شب یادت باشه یکی هم اینکارو با مادرت کرد !
ولی من باور نکردم و قبول هم نکردم اون هم اونو کشت .. عامل مرگش من بودم ازش پشیمون نیستم ولی تو چی ؟ میزاری یکی بمیره ؟ تا بشی یکی مثل من ؟
... : قربان حرفش رو باور نکنید !
که پدر کوک سریع یه تیر وسط پیشونی اون زیر دست خالی کرد
کوک : حروم زادهههه چرا کشتیش؟
... : مگه مهمه ؟ مزاحم کارمون بود !
خب کوک نظرت چیه؟
کوک نفس عمیقی میکشه و تفنگش رو میاره پایین و میگه : گمشو از اون طرف
کمی بعد میرسن به اونجا .. اونجا پر از زن بود که از سن ۱۵ سالگی بودن تا ۸۰ سالگی یعنی هر سنی بخوای بود تعدادشون هم خیلی زیاد بود ...
کوک: باکره ها از این طرفن
کمی بعد اون پدر لاشی کوک زنی رو انتخاب کرد زن زیبا و موهاش بلند بود سنش هم تقریبا ۳۰ سال بود ...(نترسین ا.ت نیس😁)
کوک : گمشو از عمارت بیرون
... : آها... ولی پول چی ؟
کوک : یادمه ... میزنم به کارتت
... : نه کوک نمیشه الان بهم بده همین حالا
کوک : خیلی خوب بدبخت گدا بیا از این طرف
کمی بعد کوک و پدرش از سالن زن ها بیرون رفتن و بلاخره اون پدر بدبخت کوک پولش رو هم گرفت و رفتن جلو در که یکدفعه ... پدر کوک دست زن رو گرفت و اونو کشید پشتش و دست اون دختر جوان هم گرفت و تفنگش رو گذاشت رو سر دختر و گفت : ممنونم کوک با ایشون خداحافظی کن
مایل به حمایت بیب¿
۱۵.۸k
۰۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.