بنویسم ،ننویسم،تو نمی خوانی که!
بنویسم ،ننویسم،تو نمی خوانی که!
چیزی از معجزه ی شعر،نمی دانی که!
گفتم ازحال خرابم و صد افسوس که تو
بی خبر مانده ای از ماندن مهمانی که..
خانه کرده است دراین سینه ی پرآشوبم
مثل شبهای پر از شعر زمستانی که..
روزگاری،من و تو بی خبر از فرداها
دست دردست پراز خواهش پنهانی که..
کاش یک بار فقط، بغض مرا می خواندی!
بنویسم ، ننویسم، تو نمی خوانی که
چیزی از معجزه ی شعر،نمی دانی که!
گفتم ازحال خرابم و صد افسوس که تو
بی خبر مانده ای از ماندن مهمانی که..
خانه کرده است دراین سینه ی پرآشوبم
مثل شبهای پر از شعر زمستانی که..
روزگاری،من و تو بی خبر از فرداها
دست دردست پراز خواهش پنهانی که..
کاش یک بار فقط، بغض مرا می خواندی!
بنویسم ، ننویسم، تو نمی خوانی که
۹۸۴
۲۸ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.