بنویسم ننویسمتو نمی خوانی که

بنویسم ،ننویسم،تو نمی خوانی که!
چیزی از معجزه ی شعر،نمی دانی که!

گفتم ازحال خرابم و صد افسوس که تو
بی خبر مانده ای از ماندن مهمانی که..

خانه کرده است دراین سینه ی پرآشوبم
مثل شبهای پر از شعر زمستانی که..

روزگاری،من و تو بی خبر از فرداها
دست دردست پراز خواهش پنهانی که..

کاش یک بار فقط، بغض مرا می خواندی!
بنویسم ، ننویسم، تو نمی خوانی که
دیدگاه ها (۱)

سوختم این سوختن را نگارم دید و رفتباختم در عشقبراین باختن خن...

دل را نگاه گرم تو دیوانه می‌کندآیینه را رخ تو پریخانه می‌کند...

دلم از داغ نامردےنسیمے سرد مےخواهدمیان قحطے مرهم دلے هم درد ...

★امروز نبودی امـــاخیلی چیزهـــا بود مــن بودم باران بــود ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط