شب دردناک
( شب دردناک )
پارت ۵۶
مشغول طراحی هایش بود از وقتی که از آمریکا اومده بود نه جونکوک را دیده بود نه جواب تماس های برادرش را داده بود از رو صندلی بلند شد و سمته در رفت
ات : هادا
هادا : بله خانم
ات : به مدیر برنامه گروه Stray Kids بگو اگر وقت دارن با هم جلسه بزاریم جون لباس های اونا آماده شدن
هادا : چشم خانم
دوباره وارد اتاق اش شد به اون گل های قشنگی که در گلدون بودن خیره شد خیلی اون گل ها رو دوست داشت ( اسلاید ۲ گلدون )
تقی به در زده شد و با گفتن بیا تو هادا وارد اتاق شد
ات : خب هادا چی شد
هادا با لکنت میگفت ... هادا : را......ستش خانم....
ات : هادا از این حرفات خیلی بدم میاد ....
هادا: خانم اونا گفتن که اونا طراحی های آقای جونکوک را پسندیدند
همان حرف باعث عصبانی شدن اش بود از صندلیش بلند شد و سمته در قدم برداشت با همان عصبانیت سمته اتاق جونکوک رفت بدونه در زدن وارد اتاق شد جونکوک که جلو پنچره ایستاده بود و به تماشا بیرون مشغول بود با صدا در نگاهش را به در دوخت و با همان اخم رو پیشانی اش گفت
جونکوک: عروسک مگه در زدن رو بلد نیستی یادت بدم
ات : ساکت شو
زود سمته جونکوک رفت و جلو اش ایستاد
ات : حواست هست داری چیکار میکنی چرا کاره منو خراب میکنی
جونکوک مثل هر زمانی و هر وقتی پوزخند زد و بر همان لب های پوزخند گفت
جونکوک : چون دلم خواست
با چهره عصبی صدا بلند داد زد ...... ات : ع*وضیییییی میکشت چرا آخ....
جونکوک نگذاشت دختره ادامه حرفش را بزنه
جونکوک: خفشو صدات رو نبر بالا برایه من
ات : چرا به گروه Stray Kids پیشنهاد دادی ها مگه نمیدونستی که طراحی من رو پسندیدند
جونکوک: خیلی وقته همو ندیدیم گفتم شاید اینجوری بیایی به دیدنم
ات : روانی
پارت ۵۶
مشغول طراحی هایش بود از وقتی که از آمریکا اومده بود نه جونکوک را دیده بود نه جواب تماس های برادرش را داده بود از رو صندلی بلند شد و سمته در رفت
ات : هادا
هادا : بله خانم
ات : به مدیر برنامه گروه Stray Kids بگو اگر وقت دارن با هم جلسه بزاریم جون لباس های اونا آماده شدن
هادا : چشم خانم
دوباره وارد اتاق اش شد به اون گل های قشنگی که در گلدون بودن خیره شد خیلی اون گل ها رو دوست داشت ( اسلاید ۲ گلدون )
تقی به در زده شد و با گفتن بیا تو هادا وارد اتاق شد
ات : خب هادا چی شد
هادا با لکنت میگفت ... هادا : را......ستش خانم....
ات : هادا از این حرفات خیلی بدم میاد ....
هادا: خانم اونا گفتن که اونا طراحی های آقای جونکوک را پسندیدند
همان حرف باعث عصبانی شدن اش بود از صندلیش بلند شد و سمته در قدم برداشت با همان عصبانیت سمته اتاق جونکوک رفت بدونه در زدن وارد اتاق شد جونکوک که جلو پنچره ایستاده بود و به تماشا بیرون مشغول بود با صدا در نگاهش را به در دوخت و با همان اخم رو پیشانی اش گفت
جونکوک: عروسک مگه در زدن رو بلد نیستی یادت بدم
ات : ساکت شو
زود سمته جونکوک رفت و جلو اش ایستاد
ات : حواست هست داری چیکار میکنی چرا کاره منو خراب میکنی
جونکوک مثل هر زمانی و هر وقتی پوزخند زد و بر همان لب های پوزخند گفت
جونکوک : چون دلم خواست
با چهره عصبی صدا بلند داد زد ...... ات : ع*وضیییییی میکشت چرا آخ....
جونکوک نگذاشت دختره ادامه حرفش را بزنه
جونکوک: خفشو صدات رو نبر بالا برایه من
ات : چرا به گروه Stray Kids پیشنهاد دادی ها مگه نمیدونستی که طراحی من رو پسندیدند
جونکوک: خیلی وقته همو ندیدیم گفتم شاید اینجوری بیایی به دیدنم
ات : روانی
- ۱۸.۶k
- ۱۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط