کوک:باشه میام دنبالت فردا صبح
کوک:باشه میام دنبالت فردا صبح
ات ویو
داشت با کی حرف میزدم حرفش تموم شد درو باز کردم
ات:دیگه بورام حق نداره بیا اینجا فهمیدی
کوک:هه وقتی بچمون بدنیا بیاد که مجبوره بیاد
ات:از عمد داری اینکارو باهام میکنی؟
کوک:نه فقد حقیقت دارم میگم
اجوما:ببخشید ولی شام حاظره بیاین
ویو موقع شام
مامان کوک:دخترم این چه کاریه کردی امروز من طرفه توعم همیشه ولی اون حاملس فقد بخاطر بچش میگم اگه نوم تو شکمش نبود قطعا خودم بیرونش میکردم
بابا بزرگ کوک:میشه تموم کنیم بحثو
بابای کوک:خانواده بورام ایشالا نیان فقد حرفی بزنن
دیگه داشتم خسته میشم
ات:ببخشید من میرم تو اتاقم رفتم دیدم کوکن پشت سرم اومد
ات:امشب پیش من نمیخابی
کوک:کجا بخابم پس
ات:نمیدونم
کوک:نمیدونم(اداشو درمیاره)
ات:هر هر
گرفتم خوابیدم ویو صبح
بیدار شدم یادم اومد کوک امروز با یکی قرار داشت دیدم نیست بلند شدم حاضر شدم رفتم دیدم داره میره سمت ی پاساژ رفتم ی گوشه که منو نبینه
ویو کوک
کوک:رزی چطوری
رزی:خوبم بریم ی کافه حرف بزنیم
کوک:اره
ویو بورا
داشتم تو پاساژ خرید میکردم ک کوک با ی دختر دیگه دیدم داشتم منفجر میشدم
بورا:این کیه دیگه تو زن داری هنوز ات طلاق ندادی بچت تو شکم منه تا کجا میخای با دختر های دیگه بخابی بلند شی یکم مرد باشه سنی ازت گذشته(با داد و گریه)
کوک:درست حرف بزن فهمیدی
بورا:نزنم چی میشه هاا
ویو ات
همه اینارو داشتم میدیدم بورا از کجا اومد همه حرفای بورام شندیدم رفتم دستشویی فقد
که دیدم بورام اومد
بورا:ات دیدی نه
ات:اره دیدم با اون دختره بود
بورا:توهم مثل من جونگکوک دوست داری
ات:اره دوست دارم ولی گریه کنم قصه بخورم چی کوک همون کوکه
بورام:میفهمم چی میگی دقیقا
ویو ات
رفتم سمت خونه بابام همه چیو رفتم بهشون گفتم
بابا ات:فردا درخواست طلاق بهشون میدم
ات:مرسی بابا
احساس میکنم داده چرت میشه نه!؟داستان عوض کنم یا نه؟
ات ویو
داشت با کی حرف میزدم حرفش تموم شد درو باز کردم
ات:دیگه بورام حق نداره بیا اینجا فهمیدی
کوک:هه وقتی بچمون بدنیا بیاد که مجبوره بیاد
ات:از عمد داری اینکارو باهام میکنی؟
کوک:نه فقد حقیقت دارم میگم
اجوما:ببخشید ولی شام حاظره بیاین
ویو موقع شام
مامان کوک:دخترم این چه کاریه کردی امروز من طرفه توعم همیشه ولی اون حاملس فقد بخاطر بچش میگم اگه نوم تو شکمش نبود قطعا خودم بیرونش میکردم
بابا بزرگ کوک:میشه تموم کنیم بحثو
بابای کوک:خانواده بورام ایشالا نیان فقد حرفی بزنن
دیگه داشتم خسته میشم
ات:ببخشید من میرم تو اتاقم رفتم دیدم کوکن پشت سرم اومد
ات:امشب پیش من نمیخابی
کوک:کجا بخابم پس
ات:نمیدونم
کوک:نمیدونم(اداشو درمیاره)
ات:هر هر
گرفتم خوابیدم ویو صبح
بیدار شدم یادم اومد کوک امروز با یکی قرار داشت دیدم نیست بلند شدم حاضر شدم رفتم دیدم داره میره سمت ی پاساژ رفتم ی گوشه که منو نبینه
ویو کوک
کوک:رزی چطوری
رزی:خوبم بریم ی کافه حرف بزنیم
کوک:اره
ویو بورا
داشتم تو پاساژ خرید میکردم ک کوک با ی دختر دیگه دیدم داشتم منفجر میشدم
بورا:این کیه دیگه تو زن داری هنوز ات طلاق ندادی بچت تو شکم منه تا کجا میخای با دختر های دیگه بخابی بلند شی یکم مرد باشه سنی ازت گذشته(با داد و گریه)
کوک:درست حرف بزن فهمیدی
بورا:نزنم چی میشه هاا
ویو ات
همه اینارو داشتم میدیدم بورا از کجا اومد همه حرفای بورام شندیدم رفتم دستشویی فقد
که دیدم بورام اومد
بورا:ات دیدی نه
ات:اره دیدم با اون دختره بود
بورا:توهم مثل من جونگکوک دوست داری
ات:اره دوست دارم ولی گریه کنم قصه بخورم چی کوک همون کوکه
بورام:میفهمم چی میگی دقیقا
ویو ات
رفتم سمت خونه بابام همه چیو رفتم بهشون گفتم
بابا ات:فردا درخواست طلاق بهشون میدم
ات:مرسی بابا
احساس میکنم داده چرت میشه نه!؟داستان عوض کنم یا نه؟
۷.۶k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.