پارت فکر کنم ۸
میدوریا گوجه نمیشه اما به تته پته میوفته و نمیدونه چی بگه و به یه جای دیگه نگاه میکنه... بعد بحثو ادامه میده عوض میکنه..
بقیه هیچ مقاومتی نمی کنن..
میدوریا: اهم اهم... بعدش کاچان بهم کمک میکنه و بهم یاد میده...
کامیناری: اها اها یاد میده(مغز منحرف...)
کیریشیما: نگرفته چی شد
توکویامی تقریبا گرفت چی شده و حالتش اینطوریه که با تاسف: یعنی واقعا؟! جدی💢 البته تو ذهنش
کیریشیما: ها؟
میدوریا: ام خب.. برای اینکه واقعا نمیدونستم چطوری انجام میشه رو کاچان امتحان کردم....... البته به خدا اونطوری طوری که فکر میکنید هم نبود یه بار سعی کردم نشد دوباره سعی کردم کاچان بهم خندید(خنده های تمسخر بار و شیطانی ای که جلوشو گرفت) ولی بار سوم...(اولا که دفعه اول و دوم جوری سعی میکردی ببوسیش انگار مامان بزرگ پیری چیزیه.. البته خود باکوگو هم نمیتونست ببوسدت)
کیریشیما: بار سوم.... اوه پسر..
توکویامی: شرمساری
کامیناری: ایول پسر... ژژون.. تو ذهنش
میدوریا: خب... ام.. بعدش من رفتم بیرون کاچانو تنها گذاشتم و کاچان چند دقیقه همونجا موند و بعد رفتم سمت اتاقم..
کیریشیما: پس بخاطر همین امروز حالت یه جوری بود..
میدوریا: ارهه(اینو با یه حال کش دار و انگار داره اه میکشه گفت)
کامیناری: بعدشم باکوگو بخاطر این عصبانی بود چون میخواست تلافی کنه..
توکویامی: بعدش حتما تو خواب بودی و نتونسته مردونه و رو در رو تلافی کنه و ..
میدوریا: اره.... بقیشو دیگه خودتون میدونید............................................. میشه یه خواهشی کنم؟لطفا این غذیه بین خودمون بمونه؟
توکویامی و کیریشیما و کامیناری... قبول میکنن و قول میدن به کسی چیزی نگن ...
کیریشیما بلند میشه و به سمت در میره..
میدوریا و بقیه میگن: کیریشیما کجا میری؟
کیریشیما: میرم ببینم باکوگو حالش چطوره..
میدوریا.. تو هم بهتره یکم رو این غذیه فکر کنی.. باهاش یه مکالمه ای داشته باش..
میدوریا جدی میره تو فکر..
به ترتیب کامیناری و توکویامی هم میرن بیرون و هر کدوم به میدوریا یه چیزی میگن بعد....
بقیه هیچ مقاومتی نمی کنن..
میدوریا: اهم اهم... بعدش کاچان بهم کمک میکنه و بهم یاد میده...
کامیناری: اها اها یاد میده(مغز منحرف...)
کیریشیما: نگرفته چی شد
توکویامی تقریبا گرفت چی شده و حالتش اینطوریه که با تاسف: یعنی واقعا؟! جدی💢 البته تو ذهنش
کیریشیما: ها؟
میدوریا: ام خب.. برای اینکه واقعا نمیدونستم چطوری انجام میشه رو کاچان امتحان کردم....... البته به خدا اونطوری طوری که فکر میکنید هم نبود یه بار سعی کردم نشد دوباره سعی کردم کاچان بهم خندید(خنده های تمسخر بار و شیطانی ای که جلوشو گرفت) ولی بار سوم...(اولا که دفعه اول و دوم جوری سعی میکردی ببوسیش انگار مامان بزرگ پیری چیزیه.. البته خود باکوگو هم نمیتونست ببوسدت)
کیریشیما: بار سوم.... اوه پسر..
توکویامی: شرمساری
کامیناری: ایول پسر... ژژون.. تو ذهنش
میدوریا: خب... ام.. بعدش من رفتم بیرون کاچانو تنها گذاشتم و کاچان چند دقیقه همونجا موند و بعد رفتم سمت اتاقم..
کیریشیما: پس بخاطر همین امروز حالت یه جوری بود..
میدوریا: ارهه(اینو با یه حال کش دار و انگار داره اه میکشه گفت)
کامیناری: بعدشم باکوگو بخاطر این عصبانی بود چون میخواست تلافی کنه..
توکویامی: بعدش حتما تو خواب بودی و نتونسته مردونه و رو در رو تلافی کنه و ..
میدوریا: اره.... بقیشو دیگه خودتون میدونید............................................. میشه یه خواهشی کنم؟لطفا این غذیه بین خودمون بمونه؟
توکویامی و کیریشیما و کامیناری... قبول میکنن و قول میدن به کسی چیزی نگن ...
کیریشیما بلند میشه و به سمت در میره..
میدوریا و بقیه میگن: کیریشیما کجا میری؟
کیریشیما: میرم ببینم باکوگو حالش چطوره..
میدوریا.. تو هم بهتره یکم رو این غذیه فکر کنی.. باهاش یه مکالمه ای داشته باش..
میدوریا جدی میره تو فکر..
به ترتیب کامیناری و توکویامی هم میرن بیرون و هر کدوم به میدوریا یه چیزی میگن بعد....
- ۶.۴k
- ۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط