تیکتاکر قاتل
سانزو:میدونم دیگه...
ریندو:*نگاه مشکوکی کرد*باااشههه *لحن کشدار* کیانا فردا ساعت حل وحوش 7 صبح میرسه فردا زود بیا مقر دیوونه
سانزو:باوشه خیلی هم عالی...خب دیگه خداحافظییییی*در رو محکم بستم*
ریندو:ای خدا گیر چه کسایی افتادیم هعیی... *از پله ها رفت پایین*
ریندو از خونه سانزو خارج شد و رفت، سانزو وقتی دید ریندو رفت صداش رو نسبتا بلند کرد
سانزو:هیی! سیدنی بیا ریندو رفت
سیدنی جوابی نداد و سانزو یه بار دیگه صداش کرد ولی باز هم جوابی نداد در آخر سانزو از پله های چوبی خونه اش بالا رفت و رفت داخل اتاق و دید سیدی روی تختش خوابش برده و پنجره بازه و توی خودش جمع شده
سانزو:خب حداقل پنجره رو میبستی دختر *رفتم سمت پنجره و بستمش*
سانزو با قدم های بی صدا و اروم سمت تختش رفت و پتوی مشکی رنگش رو روی سیدنی انداخت
سانزو وقتی پتو رو انداخت یه چند لحظه به سیدنی که خوابیده بود نگاه کرد و بعد اروم با پشت دست یه نوازش ریز روی گونه اش کشید و یکم از رشته موهایش رو در دستش گرفت
سانزو:اولین باره یه دیوونه عین خودم میبینم... *اروم و با لبخند*
سانزو بلند شد که بره، رفت سمت در و در رو اروم پشت سرش بست، رفت طبقه پایین و به سمت مبل سیاه رفت و روی اون نشست تلوزیون رو روشن کرد و مشغول دیدن تلوزیون شد و پتو رو دور خودش پیچید
ادامه
ریندو:*نگاه مشکوکی کرد*باااشههه *لحن کشدار* کیانا فردا ساعت حل وحوش 7 صبح میرسه فردا زود بیا مقر دیوونه
سانزو:باوشه خیلی هم عالی...خب دیگه خداحافظییییی*در رو محکم بستم*
ریندو:ای خدا گیر چه کسایی افتادیم هعیی... *از پله ها رفت پایین*
ریندو از خونه سانزو خارج شد و رفت، سانزو وقتی دید ریندو رفت صداش رو نسبتا بلند کرد
سانزو:هیی! سیدنی بیا ریندو رفت
سیدنی جوابی نداد و سانزو یه بار دیگه صداش کرد ولی باز هم جوابی نداد در آخر سانزو از پله های چوبی خونه اش بالا رفت و رفت داخل اتاق و دید سیدی روی تختش خوابش برده و پنجره بازه و توی خودش جمع شده
سانزو:خب حداقل پنجره رو میبستی دختر *رفتم سمت پنجره و بستمش*
سانزو با قدم های بی صدا و اروم سمت تختش رفت و پتوی مشکی رنگش رو روی سیدنی انداخت
سانزو وقتی پتو رو انداخت یه چند لحظه به سیدنی که خوابیده بود نگاه کرد و بعد اروم با پشت دست یه نوازش ریز روی گونه اش کشید و یکم از رشته موهایش رو در دستش گرفت
سانزو:اولین باره یه دیوونه عین خودم میبینم... *اروم و با لبخند*
سانزو بلند شد که بره، رفت سمت در و در رو اروم پشت سرش بست، رفت طبقه پایین و به سمت مبل سیاه رفت و روی اون نشست تلوزیون رو روشن کرد و مشغول دیدن تلوزیون شد و پتو رو دور خودش پیچید
ادامه
- ۵.۱k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط