رمان

#رمان
#عشق_مهربون_من
#BTS
#part:31

*ویو جنا*
چشامو که باز کردم اول تار میدیدم بعد کم کم تونستم واضح ببینم
یکم بیشتر که توجه کردم دیدم به یک درختی بسته شدم و اون سیاه پوشا دارن فرار میکنن
زخمم همینطور خونریزی داشت و درد منم بدتر میشد
گریم گرفته بود بغض کرده بودم و ناراحت بودم اخه چطور یهو این همه اتفاق افتاد ما که رفته بودیم خوش بگذرونیم ببین به چی تبدیل شد
پدرم تو جاده ی ججو مرد منم الان جتما مثل پدرم اینجا میمیرم
واقعا دوست داشتم بیشتر با جیمین باشم هنوز یک ماه هم از رابطمون نگذشته اخه چراااااااا
سرمو انداختم پایین و شروع کردم گریه کردن
که متوجه ی تیغ شدم،خوبه میتونم با استفاده از تیغ خودمو باز کنم اره این خوبه
با پاهام سعی کردم به دستام نزدیکش کنم
بعد تلاش های فراوان بلاخره گرفتمش سعی کردم طناب رو ببرم همینطور که سعی می‌کردم دستم رو زخمی کردم اما بی توجه به دستم ادامه دادم
که بلاخره باز شد اره باز شد
هوا تاریک شده بود اما باید اینو میدونستم که بعضی وقت ها برای ناامید شدن زوده باید بیشتر تلاش کنم اره
من نمیدونستم کجای جنگلم اما این جنگل رو میشناختم چون وقتی کوچیک بودم همیشه با پدرم به این جنگل میومدیم
سعی کردم راهمو پیدا کنم اما خیلی تاریک بود گوشیمم خاموش بود
راه میرفتم همینطور ادامه میدادم که شروع کردم دویدن
همینطور میدویدم که حواسم نبود پام به یک شاخه درخت گیر کرد و با صورت رفتم تو زمین
وای خیلی درد داشت از ی ور بازوم الان هم پام و صورت زخمیم
بی توجه به همه ی اینا بلند شدم و سعی کردم از جنگل خارج بشم و با تمام توانم اسم جیمین رو میگفتم

جنا:جیمیییییییییییییییین(داد)

اما هیچ فایده ای نداشت به راه رفتن ادامه دادم اما پاهام بیشتر نمیکشیدن
بعد از یک ساعت راه راه خروج رو پیدا کردم اره اون...اون ماشین جیمینه
رفتم سمت ماشین که دیدم کسی نیست ولی اونا کجان چرا اینجا نیستن
رفتم داخل ماشین که یک گوشی پیدا کردم اون گوشی پدر جیمین بود
شماره جیمین رو دراوردم و زنگ زدم اما برنمیداشت
چند دفعه دیگه امتحان کردم اما بازهم برنمیداشت
نکنه رفته داخل جنگل؟نکنه چیزیش شده؟ همینطور کلی فکر تو سرم میپیچید که به پلیس زنگ زدم
گفتن الان خودشونو میرسونن
خواستم به آمبولانس زنگ بزنم اما اگه زنگ میزدم زود میومدن و منو میبردن اونوقت نمیتونستم جیمین رو ببینم

پس منتظر پلیس موندم

بعد از ۱۰ دقیقه اومدن، رفتم سمتشون

همه ماجرا رو تعریف کردن بعصی هاشون وارد جنگل شدن که دنبال جیمین و پدرش بگردن بعضی ها هم برای زخمم کمک اولیه انجام میدادن
خواستم برم باهاشون بگردم اما نمیزاشتن
واقعا سردرگم شده بودم چطور همه ی این اتفاقا یهو افتاد
قلبم تند تند میزد و نفس هام بیشتر میشدن
دوباره نه نه دوباره که اینطور شدم


نه لطفا نه وقتش نیست
چشام سیاهی می‌رفت که دیگه هیچی رو ندیدم و بیهوشیییی...

*ویو جیمین*

بی توجه به پلیسا وارد جنگل شدم و شروع کردم دنبال جنا گشتن
هرجا اسمشو صدا میزدم جواب نمی‌داد اخه کجاس چرا پیداش نمیکنم
ساعت ها دنبالش گشتم اما نیست هوا تاریک شده بود
که یک صدایی شنیدم آشنا بود فک کنم جناس اره فک کنم اونه
دیدگاه ها (۰)

#رمان #عشق_مهربون_من #BTS #part:32*ویو جیمین*دنبال صدا رفتم ...

#رمان #عشق_مهربون_من #BTS #part:33

#عشق_مهربون_من #part:30 *ویو جنا* خوب درسته با شجاعت و جرعت

#رمان#عشق_مهربون_من #BTS #part:29*ویو جیمین*خیلی زیاد متعجب ...

"شراب سرخ" Part: ⁸ویو جنا یهو گرفت از بازوم تا نیوفته....اما...

پشیمونی..پارت. ۲۱ویو همچنان نویسنده..جنا: خب..بپرسجیمین: اول...

"شراب سرخ" Part: ⁵ویو جنااز بس دوییده بودم دیگه پاهام تاوَل ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط