درخواستی جئون جونگکوک
#درخواستی #جئون_جونگکوک
هشدار: غمگینه اگه روحیه حساسی دارید نخونید اگه خوندین هم غر نزنید که چرا غمگین نوشتم چون درخواستی بوده با تچکر
ساعت چهار صبح بود که صدای کلید انداختن جونگکوک توی در اومد رفتم تو تخت دراز کشیدم و چشمامو روی هم گذاشتم کوک بعد از عوض کردن لباساش اومد از پشت بغلم کرد
_چاگی چرا هنوز بیداری
+منتظرت بودم(صدای خیلی آروم)
_لازم نیست هرشب منتظرم بمونی ممکنه اصلا نتونم بیام خونه
+...
جونگکوک بازم بوی عطر زنونه میداد ا/ت به بهونه گرما ازش خواست تا بهش نچسبه اونم درکمال بیخیالی پشتشو به ا/ت کرد و خوابید.
ا/ت از سر عصبانیت و فکرای مزخرف تو سرش بالش رو تو مشتاش فشرد، سه ساله که با این مرد ازدواج کرده بعد از کلی لحظات خوبی که باهم داشتن الان تقریبا یکماهه که جونگکوک رفتارش تغییر کرده و وقتی برمیگرده خونه بوی عطر غریبی میده..
دو روز بعد:
ا/ت بدون اینکه به کوک خبر بده حاضر شد رفت شرکت تا باهم برن شام بخورن، وارد شرکت که شد وقتی منشی خواست اطلاع بده جلوشو گرفت و گفت یه سوپرایزه،منشی رو فرستاد دنبال نخد سفید و رفت سمت اتاق کار..
با فکرکردن به قیافه جدی کوک موقع کار کردن لبخندی زد و خواست بعد از مدت ها ببینتش درو آروم بازکرد و از لای در چشماشو به سمت میز برد و با چیزی که دید لبخند رو لبش خشک شد، دستگیره رو توی مشتش فشار داد و نفس سنگینشو بیرون داد؛ جئون جونگکوکی که جونش برای ا/ت میرفت داشت دختر یکی از سرمایه گذارهای شرکت رو میبوسید
+(نباید این کارو باهام میکردی جئون...نباید..)
بغضشو قورت داد و از منشی خواست به کوک خبر بده که اومده اینجا؛ عصبی بود و خودشو برای این لحظه آماده کرده بود که نزنه زیر گریه
بعد از اینکه شازده خودشو مرتب کرد اجازه داد ا/ت بره داخل
+خسته نباشی عزیزم
_خوش اومدی چاگیا
+شما دختر آقای کیم هستین درسته؟
÷بله از دیدنتون خوشحالم
+لطفا مارو تنها بزار
÷حتما
_این سعادتو مدیون چی هستم خانم جئون؟
+باید باهات حرف بزنم از اونجایی که دیر میای خونه و زود میری وقت نمیشه بهت بگم اگه الان تایمت آزاده بریم یجا شام بخوریم؟
_البته بیا بریم
وسط غذا خوردن ا/ت شروع کرد
+یه سوال
_جانم
+عشقت نسبت به من هنوزم مثل سه سال پیشه؟
_معلومه! صددرصد!
+یعنی بیشتر از دختر آقای کیم دوسم داری؟
با حرفی که ا/ت زد جونگکوک رنگ صورتش باخت..
_متوجه نشدم..
+فکر نمیکنم نیاز باشه جزئیاتو بگم تو بیشتر از من میدونی عزیزم
_ا/ت مظورت چیه؟؟؟
+تو اولین فرصت جدا میشیم
کوک با کف دست آروم کوبید روی میز
_برای چی؟؟
+خیانت!
_من نمیخوام ازت جدا بشم
《ادامه در کامنت》
هشدار: غمگینه اگه روحیه حساسی دارید نخونید اگه خوندین هم غر نزنید که چرا غمگین نوشتم چون درخواستی بوده با تچکر
ساعت چهار صبح بود که صدای کلید انداختن جونگکوک توی در اومد رفتم تو تخت دراز کشیدم و چشمامو روی هم گذاشتم کوک بعد از عوض کردن لباساش اومد از پشت بغلم کرد
_چاگی چرا هنوز بیداری
+منتظرت بودم(صدای خیلی آروم)
_لازم نیست هرشب منتظرم بمونی ممکنه اصلا نتونم بیام خونه
+...
جونگکوک بازم بوی عطر زنونه میداد ا/ت به بهونه گرما ازش خواست تا بهش نچسبه اونم درکمال بیخیالی پشتشو به ا/ت کرد و خوابید.
ا/ت از سر عصبانیت و فکرای مزخرف تو سرش بالش رو تو مشتاش فشرد، سه ساله که با این مرد ازدواج کرده بعد از کلی لحظات خوبی که باهم داشتن الان تقریبا یکماهه که جونگکوک رفتارش تغییر کرده و وقتی برمیگرده خونه بوی عطر غریبی میده..
دو روز بعد:
ا/ت بدون اینکه به کوک خبر بده حاضر شد رفت شرکت تا باهم برن شام بخورن، وارد شرکت که شد وقتی منشی خواست اطلاع بده جلوشو گرفت و گفت یه سوپرایزه،منشی رو فرستاد دنبال نخد سفید و رفت سمت اتاق کار..
با فکرکردن به قیافه جدی کوک موقع کار کردن لبخندی زد و خواست بعد از مدت ها ببینتش درو آروم بازکرد و از لای در چشماشو به سمت میز برد و با چیزی که دید لبخند رو لبش خشک شد، دستگیره رو توی مشتش فشار داد و نفس سنگینشو بیرون داد؛ جئون جونگکوکی که جونش برای ا/ت میرفت داشت دختر یکی از سرمایه گذارهای شرکت رو میبوسید
+(نباید این کارو باهام میکردی جئون...نباید..)
بغضشو قورت داد و از منشی خواست به کوک خبر بده که اومده اینجا؛ عصبی بود و خودشو برای این لحظه آماده کرده بود که نزنه زیر گریه
بعد از اینکه شازده خودشو مرتب کرد اجازه داد ا/ت بره داخل
+خسته نباشی عزیزم
_خوش اومدی چاگیا
+شما دختر آقای کیم هستین درسته؟
÷بله از دیدنتون خوشحالم
+لطفا مارو تنها بزار
÷حتما
_این سعادتو مدیون چی هستم خانم جئون؟
+باید باهات حرف بزنم از اونجایی که دیر میای خونه و زود میری وقت نمیشه بهت بگم اگه الان تایمت آزاده بریم یجا شام بخوریم؟
_البته بیا بریم
وسط غذا خوردن ا/ت شروع کرد
+یه سوال
_جانم
+عشقت نسبت به من هنوزم مثل سه سال پیشه؟
_معلومه! صددرصد!
+یعنی بیشتر از دختر آقای کیم دوسم داری؟
با حرفی که ا/ت زد جونگکوک رنگ صورتش باخت..
_متوجه نشدم..
+فکر نمیکنم نیاز باشه جزئیاتو بگم تو بیشتر از من میدونی عزیزم
_ا/ت مظورت چیه؟؟؟
+تو اولین فرصت جدا میشیم
کوک با کف دست آروم کوبید روی میز
_برای چی؟؟
+خیانت!
_من نمیخوام ازت جدا بشم
《ادامه در کامنت》
۲۱.۹k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.