ادامه سناریو سانزو
ادامه سناریو سانزو
صبح ا.ت بیدار شد و دید سانزو داره بهش نگا میکنه .
ا.ت : صبح بخیر .
سانزو : صبح بخیر بیب .
ا.ت : دستت درد نکنه خیلی خوش گذشت .
سانزو : خواهش میکنم .
ا.ت گونه سانزو رو بوسید ولی سانزو سر ا.ت رو گرفت و لباش رو بوسید و وقتی دید ا.ت داره نفس کم میاره ولش کرد . ا.ت نفس نفس زنان به سانزو نگا کرد .
سانزو : همیشه خیلی زود نفس کم میاری .
ا.ت : اوهوم ... سانزو ... یه چیزی بگم ؟
سانزو : عشقم تو دوتا چیز بگو . اصلا هرچی دلو میخواد بگو .
ا.ت : تولد من ده روز دیگه ست ...
سانزو : چییییییی ؟
پایان
نظرتون درباره این سناریو چیه ؟
صبح ا.ت بیدار شد و دید سانزو داره بهش نگا میکنه .
ا.ت : صبح بخیر .
سانزو : صبح بخیر بیب .
ا.ت : دستت درد نکنه خیلی خوش گذشت .
سانزو : خواهش میکنم .
ا.ت گونه سانزو رو بوسید ولی سانزو سر ا.ت رو گرفت و لباش رو بوسید و وقتی دید ا.ت داره نفس کم میاره ولش کرد . ا.ت نفس نفس زنان به سانزو نگا کرد .
سانزو : همیشه خیلی زود نفس کم میاری .
ا.ت : اوهوم ... سانزو ... یه چیزی بگم ؟
سانزو : عشقم تو دوتا چیز بگو . اصلا هرچی دلو میخواد بگو .
ا.ت : تولد من ده روز دیگه ست ...
سانزو : چییییییی ؟
پایان
نظرتون درباره این سناریو چیه ؟
۸.۰k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.