پارت39
پارت39
یک هفته بعد
ا.ت
یک هفته بود داشتم براشون کار میکردم بعد شبا پیش جیمین میخوابم ولی هنوز لینا نفهمیده بود
لینا:خب ا.ت جون حواست به جیمین باشه
ا.ت: اتفاقی افتاده
لینا:خواستم بگم که من میخوام برم یه هفته خونه پدرم شهرمون
جیمین: واقعا
لینا: آره
جیمین: چرا به من نگفتی
لینا:خب بلیط هواپیما تازه گرفتم
جیمین: خب خودم میبرمت وایسا
لینا: نه الان میان دنبالم به خاله هم گفتم
جیمین: باشه خداحافظ
لینا: خداحافظ
ا.ت:لینا رفت
جیمین: آره عزیزم
ا.ت: خوشحالی
جیمین: خیلی 😂
ا.ت: معلومه که خیلی خوشحالی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک هفته بعد
ا.ت
جیمین:عزیزم لینا زنگ زد گفت که الانه که برسه
ا.ت: خب باشه
جیمین: حیف شد که
ا.ت: زیادی هم بهت بد نگذشت
جیمین: ا.ت جونم
ا.ت: بله
جیمین: هیچی لیا اومد
لیا اومد سریع پرید تو بغل جیمین
بعد اومد منو بغل کرد
لینا: دلم خیلی براتون تنگ شده بود
ا.ت:منم همینطور خانم
#جیمین
#فیک
#سناریو
یک هفته بعد
ا.ت
یک هفته بود داشتم براشون کار میکردم بعد شبا پیش جیمین میخوابم ولی هنوز لینا نفهمیده بود
لینا:خب ا.ت جون حواست به جیمین باشه
ا.ت: اتفاقی افتاده
لینا:خواستم بگم که من میخوام برم یه هفته خونه پدرم شهرمون
جیمین: واقعا
لینا: آره
جیمین: چرا به من نگفتی
لینا:خب بلیط هواپیما تازه گرفتم
جیمین: خب خودم میبرمت وایسا
لینا: نه الان میان دنبالم به خاله هم گفتم
جیمین: باشه خداحافظ
لینا: خداحافظ
ا.ت:لینا رفت
جیمین: آره عزیزم
ا.ت: خوشحالی
جیمین: خیلی 😂
ا.ت: معلومه که خیلی خوشحالی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک هفته بعد
ا.ت
جیمین:عزیزم لینا زنگ زد گفت که الانه که برسه
ا.ت: خب باشه
جیمین: حیف شد که
ا.ت: زیادی هم بهت بد نگذشت
جیمین: ا.ت جونم
ا.ت: بله
جیمین: هیچی لیا اومد
لیا اومد سریع پرید تو بغل جیمین
بعد اومد منو بغل کرد
لینا: دلم خیلی براتون تنگ شده بود
ا.ت:منم همینطور خانم
#جیمین
#فیک
#سناریو
۱۹.۶k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.