پارت40
پارت40
جیمین: خب کاری ندارین من برم سرکار
لینا: تازه رسیدم بزار یکم بگذره بعد
جیمین: کار دارم
لینا: خب باشه برو
جیمین: خداحافظ
لینا:ا.ت برام یه چیزی درست میکنی
ا.ت: چشم
رفتم برای لینا یه چیزی درست کنم حالم بد شد
لینا: خانم خوبی
ا.ت: یه لحظه سرم گیج رفت
لینا: بیا تا بریم دکتر
ا.ت: نه خوبم
لینا: وایسا تا بریم
لینا خیلی بهم گفت تا بریم واقعا حالم بد بود رفتیم دکتر
👩🏻⚕️: یه لحظه خانم تا ضربان قلبتون رو بگیرم
اومد ظربان قلبم و گرفت
👩🏻⚕️: وایی🙂
ا.ت: چیشده خانم دکتر
👩🏻⚕️: خانم دوتا ضربان قلب است شما باردارید
ا.ت: چی😳
👩🏻⚕️:خانم گفتم که شما یه بچه دارید یک هفتتونه
ا.ت:راست میگید
لینا: راست میگه ا.ت یه بچه کوچولو داری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جیمین
برگشتم خونه دیدم ا.ت داره گریه میکنه
لینا هم پیشش نشسته
لینا: اومدی
جیمین: چیشده
لینا: یه چیزی بگم باورت نمیشه
جیمین: ا.ت چرا داره گریه میکنه
لینا: ا.ت حاملست
جیمین: چی 😳
لینا: چیشد حاله ا.ت بد شد رفتیم بیمارستان گفتن
ا.ت حاملست
جیمین: یه لحظه میری برام یه لیوان آب بیاری
لینا: الان میرم
جیمین: ا.ت راست میگه
ا.ت: آره راست میگه من حاملم
جیمین: یعنی مگه میشه
ا.ت: آره
جیمین: از منه کس دیگه که نیست
ا.ت: بس کن دیگه آره از تو
جیمین:وایی یعنی من
لینا: راستی ا.ت تو گفتی دوست پسر نداری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جیمین
جیمین: لینا اومد وایسا لینا بیا یه لحظه
لینا: چیه
جیمین: ا.ت به من گفته بود که دوست پسر داره ولی ولش کرده خب ا.ت پیشه خودمون بمونه
لینا: واقعا اخی باشه پیشه خودمون بمونه
جیمین: یه خدمتکار دیگه میگیرم یه اتاق برا ا.ت هم آماده کنه
لینا: باشه وای خوابم میاد من برم بخوابم
جیمین: باشه برو
لینا: اگه خواستی بیا
جیمین:شاید اومدم
لینا رفت
جیمین: عزیزم بریم بخوابیم
ا.ت: برات خیلی راحته چرا باور نمیکنی من بچه دارم یعنی بچه داریم
جیمین: خب
ا.ت: باورت میشه تو خودت زن داری میدونی اگه لینا بفهمه چقدر ناراحت میشه
جیمین: تو کار به لینا نداشته باش بریم بخوابیم
ا.ت: خب باشه
رفتیم تو اتاق جیمین بغلم کرد
جیمین: عزیزم باهام قهر که نیستی زنگ زدم فردا مامانم بیاد ببینم چیکار کنیم
ا.ت: باشه جیمین حوصله ندارم بزار بخوابم
جیمین: باشه عزیزم بخواب
#جیمین
#فیک
#سناریو
جیمین: خب کاری ندارین من برم سرکار
لینا: تازه رسیدم بزار یکم بگذره بعد
جیمین: کار دارم
لینا: خب باشه برو
جیمین: خداحافظ
لینا:ا.ت برام یه چیزی درست میکنی
ا.ت: چشم
رفتم برای لینا یه چیزی درست کنم حالم بد شد
لینا: خانم خوبی
ا.ت: یه لحظه سرم گیج رفت
لینا: بیا تا بریم دکتر
ا.ت: نه خوبم
لینا: وایسا تا بریم
لینا خیلی بهم گفت تا بریم واقعا حالم بد بود رفتیم دکتر
👩🏻⚕️: یه لحظه خانم تا ضربان قلبتون رو بگیرم
اومد ظربان قلبم و گرفت
👩🏻⚕️: وایی🙂
ا.ت: چیشده خانم دکتر
👩🏻⚕️: خانم دوتا ضربان قلب است شما باردارید
ا.ت: چی😳
👩🏻⚕️:خانم گفتم که شما یه بچه دارید یک هفتتونه
ا.ت:راست میگید
لینا: راست میگه ا.ت یه بچه کوچولو داری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جیمین
برگشتم خونه دیدم ا.ت داره گریه میکنه
لینا هم پیشش نشسته
لینا: اومدی
جیمین: چیشده
لینا: یه چیزی بگم باورت نمیشه
جیمین: ا.ت چرا داره گریه میکنه
لینا: ا.ت حاملست
جیمین: چی 😳
لینا: چیشد حاله ا.ت بد شد رفتیم بیمارستان گفتن
ا.ت حاملست
جیمین: یه لحظه میری برام یه لیوان آب بیاری
لینا: الان میرم
جیمین: ا.ت راست میگه
ا.ت: آره راست میگه من حاملم
جیمین: یعنی مگه میشه
ا.ت: آره
جیمین: از منه کس دیگه که نیست
ا.ت: بس کن دیگه آره از تو
جیمین:وایی یعنی من
لینا: راستی ا.ت تو گفتی دوست پسر نداری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جیمین
جیمین: لینا اومد وایسا لینا بیا یه لحظه
لینا: چیه
جیمین: ا.ت به من گفته بود که دوست پسر داره ولی ولش کرده خب ا.ت پیشه خودمون بمونه
لینا: واقعا اخی باشه پیشه خودمون بمونه
جیمین: یه خدمتکار دیگه میگیرم یه اتاق برا ا.ت هم آماده کنه
لینا: باشه وای خوابم میاد من برم بخوابم
جیمین: باشه برو
لینا: اگه خواستی بیا
جیمین:شاید اومدم
لینا رفت
جیمین: عزیزم بریم بخوابیم
ا.ت: برات خیلی راحته چرا باور نمیکنی من بچه دارم یعنی بچه داریم
جیمین: خب
ا.ت: باورت میشه تو خودت زن داری میدونی اگه لینا بفهمه چقدر ناراحت میشه
جیمین: تو کار به لینا نداشته باش بریم بخوابیم
ا.ت: خب باشه
رفتیم تو اتاق جیمین بغلم کرد
جیمین: عزیزم باهام قهر که نیستی زنگ زدم فردا مامانم بیاد ببینم چیکار کنیم
ا.ت: باشه جیمین حوصله ندارم بزار بخوابم
جیمین: باشه عزیزم بخواب
#جیمین
#فیک
#سناریو
۲۵.۲k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.