پارت ۲۵
#پارت_۲۵
شونه ای بالا انداختم ولی هنوز استرس داشتم.آرتین اومد تو خونه...رفت سمت مامانش و باهاش دست داد.سریع نگاهمو گرفتم و مشغول نوشابه ریختن واسه خودمو تانیا شدم...نزدیکتر شدن ارتین به میزو حس کردم..سرمو گرفتم بالا و یع سلام کوتاه گفتم ولی آرتین فقط به تانیا سلام کرد. انگار من زدم لب اونو جر دادم.اَه...حالم ازش بهم میخوره...هم از این...هم از پسر عموی گندتر از خودش...رفت بالا...منم سریع ناهارمو تموم کردم و به تانیا گفتم که میرم تو اتاقش..دم اتاق بودم که صدای آرتینو شنیدم
_اِوین راست میگفت!
بدون اینکه برگردم رفتم تو اتاقو درم بستم.تانیا که اومد همه چیزو یادم رفت.با تانیا کلی مسخره بازی درآوردیم و بپر بالا کردیم.هرچند وقت یبارم رژمو پررنگ تر میکردم که زخمم معلوم نباشه.ساعت ۶ بود که تانیا گفت بریم تو حیاط.هوا خیلی سرد نبود.یه سال انداختم رو سرم چون هم آرتین خونه بودهم ممکن بود باباش بیاد.با هم رفتیم تو حیاط و کلی بازی کردیم.بازیای بچه ۵ ساله هارو.قایم باشک،گرگم به هوا،.. مشغول گرگم به هوا بودیم.که تانیا گرگ بود و باید منو میگرفت...سخت دنبال من بود..منم پشت سرمو نگاه میکردم که تانیا بهم نرسه...همینجور که میدوییدم سرمو برگردوندم جلو و خورم به یه جایی،چیزی،یا کسی...سرمو آوردم بالا جایه رژ بود روین جای سفید ...سرمو گرفتم بالاتر و چشمای عصبانیه آرتینو دیدم...میخواست داد بزنه که یهو نگاهش نگران شد دستشو آورد گذاشت رو لبم و برداشت .. دستش خونی شده بود..یهو به خودم اومدم....دست کشیدم به لبم دیدم داره خون میاد...دوباره دستم کشیده شد..آرتین منو کشوند سمت شیر آبی که تو حیاط بود.منو نشوند...دستشو خیس کردم و کشید به لبم
_دهنتو باز کن!
+خودم میشورم مرسی
_دستتو بکش اونور بذار بشورم لبتو
بیشعور
+نه خودم....
با حرص گفت:آنا!!
صدای تانیا اومد:_عه آنا ولش کن..بذار بشوره دیگه...
یه چشم غره حسابی به تانیا رفتم که روشو برگردوند و رفت اونور
_تانیا برودستمال بیار
تانیا دویید تو خونه تا دستمال بیاره....سرمو گرفتم بالا دیدم آرتین داره نگام میکنه...تو نگاهش یه چیزی بود...ولی تو چشای من هیچی جز بی تفاوتی نبود..تانیا دستمالو داد به آرتین...آرتین دستمالو گذاشت رو لبمو نگه داشت.با یه دستش دستمالو نگه داشت و با دست دیگش دوتا دستامو گرفت و برد زیر شیر آب و شست..شیر آبو بست و پاشد منم پاشدم...منو برد سمت تابی که تو حیاط بود..چرا انقد یهو مهربون شد
شونه ای بالا انداختم ولی هنوز استرس داشتم.آرتین اومد تو خونه...رفت سمت مامانش و باهاش دست داد.سریع نگاهمو گرفتم و مشغول نوشابه ریختن واسه خودمو تانیا شدم...نزدیکتر شدن ارتین به میزو حس کردم..سرمو گرفتم بالا و یع سلام کوتاه گفتم ولی آرتین فقط به تانیا سلام کرد. انگار من زدم لب اونو جر دادم.اَه...حالم ازش بهم میخوره...هم از این...هم از پسر عموی گندتر از خودش...رفت بالا...منم سریع ناهارمو تموم کردم و به تانیا گفتم که میرم تو اتاقش..دم اتاق بودم که صدای آرتینو شنیدم
_اِوین راست میگفت!
بدون اینکه برگردم رفتم تو اتاقو درم بستم.تانیا که اومد همه چیزو یادم رفت.با تانیا کلی مسخره بازی درآوردیم و بپر بالا کردیم.هرچند وقت یبارم رژمو پررنگ تر میکردم که زخمم معلوم نباشه.ساعت ۶ بود که تانیا گفت بریم تو حیاط.هوا خیلی سرد نبود.یه سال انداختم رو سرم چون هم آرتین خونه بودهم ممکن بود باباش بیاد.با هم رفتیم تو حیاط و کلی بازی کردیم.بازیای بچه ۵ ساله هارو.قایم باشک،گرگم به هوا،.. مشغول گرگم به هوا بودیم.که تانیا گرگ بود و باید منو میگرفت...سخت دنبال من بود..منم پشت سرمو نگاه میکردم که تانیا بهم نرسه...همینجور که میدوییدم سرمو برگردوندم جلو و خورم به یه جایی،چیزی،یا کسی...سرمو آوردم بالا جایه رژ بود روین جای سفید ...سرمو گرفتم بالاتر و چشمای عصبانیه آرتینو دیدم...میخواست داد بزنه که یهو نگاهش نگران شد دستشو آورد گذاشت رو لبم و برداشت .. دستش خونی شده بود..یهو به خودم اومدم....دست کشیدم به لبم دیدم داره خون میاد...دوباره دستم کشیده شد..آرتین منو کشوند سمت شیر آبی که تو حیاط بود.منو نشوند...دستشو خیس کردم و کشید به لبم
_دهنتو باز کن!
+خودم میشورم مرسی
_دستتو بکش اونور بذار بشورم لبتو
بیشعور
+نه خودم....
با حرص گفت:آنا!!
صدای تانیا اومد:_عه آنا ولش کن..بذار بشوره دیگه...
یه چشم غره حسابی به تانیا رفتم که روشو برگردوند و رفت اونور
_تانیا برودستمال بیار
تانیا دویید تو خونه تا دستمال بیاره....سرمو گرفتم بالا دیدم آرتین داره نگام میکنه...تو نگاهش یه چیزی بود...ولی تو چشای من هیچی جز بی تفاوتی نبود..تانیا دستمالو داد به آرتین...آرتین دستمالو گذاشت رو لبمو نگه داشت.با یه دستش دستمالو نگه داشت و با دست دیگش دوتا دستامو گرفت و برد زیر شیر آب و شست..شیر آبو بست و پاشد منم پاشدم...منو برد سمت تابی که تو حیاط بود..چرا انقد یهو مهربون شد
۶.۰k
۲۸ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.