پارت ۲۷
#پارت_۲۷
+خب پس بیخیال میشیم..فردا تو استدیو میگیریم.عرفان گفت:+فردا آنا نیس
_مگه چند شنبس؟
+دوشنبه...کلاس دارع
_تاریخ دقیق اکران آهنگ کِیه؟
+یه هفته دیگه
_آها...خب خوبه
تا ساعت ۱ اونجا بودیم...و ساعت ۱ همه جمع کردنو رفتن...رسیدم خونه...حتما آنا رفته...رفتم تو خونه..احساس کردم کسی تو آشپزخونس...سوئیچمو گذاشتم رو میز که از صداش برگشت..خواست جیغ بزنه
_هیسسس...منم آرتین...چیکار میکنی؟
+اومدم قرص بخورم
قرصوخورد و اومد بیرون.از جلو من رد شد ب اولین پله رسید...دستشو گرفتم...برگشت سمتم...یخوردع به چشاش نگاه کردم بعد نگاهم رفت رو لبش...هنوز قرمز بود...یکمی از خونش تازه شده بود...دستمو کشیدم رو لبش...سرمو خم کردم و رو زخمشو بوسیدم..صدای آنا درومد
+آقا آرتین!
به چشماش نگاه کردم وای خدایا چیکار کردم....
_معذرت میخوام!فک کردم عشقم جلوم وایساده
بازوشو از دستم درآورد و رفت بالا...منم رفتم تو اتاقم...تا صبح نخوابیدم..تا صبح تیشرت سفید که لکهٔ قرمز روش بود روبروم بود.ساعتونگاه کردم.۵ صبح بود...گوشیمو ورداشتم...همون موقع اِوین زنگ زد...نگران شدم
+جانم
_سلام داداش...چطوری؟
+سلام خوبم...تو خوبی؟
_خواب نبودی که؟
+مرد حسابی ساعت ۵ صبحه...میپرسی خواب نبودی...نه خواب نبودم...توچرا بیداری؟؟
_نمیدونی منو تو تله پاتی داریم...چرا بی حوصله ای؟
+کلافه ام...خوابمنمیبره
_چی فکرتو درگیر کرده؟من که غریبه نیسم بگو
میخواستم بهش بگم ااتفاقای امروزو...من همه چیمو به اِوین میگفتم...ولی نمیدونم چرا دوس نداشتم راجع به آنا باهاش خرف بزنم
+خب پس بیخیال میشیم..فردا تو استدیو میگیریم.عرفان گفت:+فردا آنا نیس
_مگه چند شنبس؟
+دوشنبه...کلاس دارع
_تاریخ دقیق اکران آهنگ کِیه؟
+یه هفته دیگه
_آها...خب خوبه
تا ساعت ۱ اونجا بودیم...و ساعت ۱ همه جمع کردنو رفتن...رسیدم خونه...حتما آنا رفته...رفتم تو خونه..احساس کردم کسی تو آشپزخونس...سوئیچمو گذاشتم رو میز که از صداش برگشت..خواست جیغ بزنه
_هیسسس...منم آرتین...چیکار میکنی؟
+اومدم قرص بخورم
قرصوخورد و اومد بیرون.از جلو من رد شد ب اولین پله رسید...دستشو گرفتم...برگشت سمتم...یخوردع به چشاش نگاه کردم بعد نگاهم رفت رو لبش...هنوز قرمز بود...یکمی از خونش تازه شده بود...دستمو کشیدم رو لبش...سرمو خم کردم و رو زخمشو بوسیدم..صدای آنا درومد
+آقا آرتین!
به چشماش نگاه کردم وای خدایا چیکار کردم....
_معذرت میخوام!فک کردم عشقم جلوم وایساده
بازوشو از دستم درآورد و رفت بالا...منم رفتم تو اتاقم...تا صبح نخوابیدم..تا صبح تیشرت سفید که لکهٔ قرمز روش بود روبروم بود.ساعتونگاه کردم.۵ صبح بود...گوشیمو ورداشتم...همون موقع اِوین زنگ زد...نگران شدم
+جانم
_سلام داداش...چطوری؟
+سلام خوبم...تو خوبی؟
_خواب نبودی که؟
+مرد حسابی ساعت ۵ صبحه...میپرسی خواب نبودی...نه خواب نبودم...توچرا بیداری؟؟
_نمیدونی منو تو تله پاتی داریم...چرا بی حوصله ای؟
+کلافه ام...خوابمنمیبره
_چی فکرتو درگیر کرده؟من که غریبه نیسم بگو
میخواستم بهش بگم ااتفاقای امروزو...من همه چیمو به اِوین میگفتم...ولی نمیدونم چرا دوس نداشتم راجع به آنا باهاش خرف بزنم
۳.۰k
۲۹ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.