پارت

#پارت_۲۳
گوشیم زنگ خورد.جواب دادم.عرفان بود.

+جانم!

_سلام خوبی آنا؟

+سلام خوبم مرسی

_پس چرا نمیای؟خیلی دیر کردی!ساعت پنج و نیمه!

+قرار نیس بیام!

_ینی چی...پاشو بیا.کارمون حسابی عقب افتاده ها!

+عرفان...شرمنده...نمیتونم بیام...گیتارو یکاریش کنین.شما که ماشالا همتون گیتارو بلدید.

_آنا پاشو بیا دیگه...مسخره بازی درنیار..

یه صدای محکم و مردونه از اونور گفت:
_گوشیو بده به من!

صدا،صدای آرتین بود.

_همین الان پامیشی میای اینجا...فهمیدی؟

از تحکم حرفش و صدام به خودم لرزیدم.

_شنیدی چی گفتم؟

+من امروز حالم خوب نیس...پس فردا میام.

_نمیخوام کارارو بخاطر تو بندازم عقب...پاشو بیا

بدون خدافظی گوشیوقطع کرد.با حرص حاضر شدم.به مامانم گفتم میرم استدیو و نزاشتم صورتمو ببینه.چون رژ نزده بودم تا آرتین شاهکارشو ببینه..هرچند اصن عین خیالشم نیس...سوار ماشین شدمو دیوانه وار میروندم.

با همون حرصم زنگ ایفونو زدم.در باز شد و رفتم بالا.هیچکس تو سالن نبود.پس تو اتاقن..رفتم سمت اتاق در زدمو.واردشدم همه نشسته بودن و منتظر من

+سلام

با تنفر به آرتین نگاه کردم.نگاهش رو لبم بود..یه پوزخند محسوس زدم و رفتم سر جام نشستم...عرفان از دور پرسید:_خوبی؟

با سر جوابشو دادم و گفتم آره‌.
شروع کردیم و تا ساعت ۸ همه تو استدیو بودیم.دداشتم ضعف میکردم.خیلی گرسنم بود.باید سریعتر میرفتم خونه.وگرنه حالم بد میشد.به عرفان اشاره کردم که من برم ؟اومد نزدیک و‌گفت:+برو دیگه کارمون تموم شده واسه امروز.از بقیه خدافظی کردم و از اتاق اومدم بیرون.نزدیک در ورودی بودم که یکی صدام کرد.برگشتم دیدم آرتینه

+بلع

_بیا اینجا!

رفتم سمتش و دوباره گفتم:+بله؟

امروز خوشتیپ کرده بود.البته همیشه خوشتیپ بود.ولی امروز تیپش خاص بود.یعنی من خوشم میومد.یه تیشرت سفید و با شلوار مشکی جذب و یه کلاه کپ سفید که برعکس گذاشته بود و گردنبند بلندی که اسمش بهش آویزون بود

+آنا

اولین بار بود اسممو صدا میکرد ولی اصن برام مهم نبود

_بله!

+حواست کجاس؟

_همنیجا...بفرمایید

اومد جلو...جلوتر...جلوتر...قشنگ روبه روم بود.نفساش به موهام‌میخورد.سرمو انداختم پایین‌وای خدایا کسی نیاد بیرون.مثل دیشب چونمو با دستاش گرفت و سرمو آورد بالا‌.به لبم خیره شد.با انگشت شصتش کشید روی زخم لبم.که از سوزشش چشمامو بستم.

_نمیخواستم اینجوری بشه!

اَی بزنم سرویسش کنم.مث خودش پوزخندی زدمو لب بالامو با دستم دادم بالا تا زخم بزرگتری که تو دهنم بود و ببینع.تعجب کرد.فکر کرد همون. زخم کوچیکع رو لبمه
دیدگاه ها (۱۴)

#پارت_۲۴یهو بی هوا دستمو گرفت و با هم از استدیو زدیم بیرون.م...

#پارت_۲۵شونه ای بالا انداختم ولی هنوز استرس داشتم.آرتین اومد...

#پارت_۲۲حسابی تو حموم گریه کردم.از‌حموم اومدم بیرون و لباس پ...

#پارت_۲۱اومدم بیرون دیدم سینا داره با همه خدافظی میکنه.منم ک...

رمان بغلی من پارت ۵۷ارسلان: از اینه نگاهی به عقب کردم روی صن...

پارت ۷۴ فیک ازدواج مافیایی

ویو ات :در که باز کردم یه مرد جذابند بلند بود وای تتوهاش وای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط