فرمانده واحد گشت کمیته انقلاب اسلامی بی سیم به دست از م

🌪فرمانده واحد گشت کمیته انقلاب اسلامی، بی سیم به دست از ماشین پیاده شد. همان طور که به اتوبوس نزدیک می شد، از پشت بلندگو صدایم می کرد. در عجب بودم که پاسدار کمیته نام مرا از کجا می داند!

🌪با این حال رفتم و خودم را معرفی کردم. فرمانده مرا به کناری کشید و گفت:" اخوی جان یک بنده خدایی آمده دفتر کمیته صحن حضرت عبدالعظیم و چیزهایی گفته که فکر میکنم قاتی دارد ولی اسم شما را هم برده."

🌪_ چه گفته؟
_ به فارسی دست و پا شکسته ای می گوید اسیر عراقی است. ادعا می کند به سرپرستی شما برای زیارت آمده و گروه را گم کرده! ما سوارش کردیم. تا اتوبوس شما را دید، به ما اشاره کرد همین‌ها هستند!

🌪نفس راحتی کشیدم: " راست می گوید...الان کجاست؟
_ در ماشین است.

🌪بدو بدو به ماشین رفتم. صدای یکی از برادران کمیته را می‌شنیدم که می گفت: " بابا، شما دیگر که هستید؟ اسیر را آورده اید زیارت، ولش کردید توی حرم به حال خودش؟! یارو آدم حسابی بوده که آمده کمیته و فرار نکرده!!!

🌪 ابوعلیا روی صندلی عقب با یک پاسدار کمیته نشسته بود تا من را دید، صدایم کرد و نالان گفت: من جای قرار را گم کرده ام.

#پوتین_قرمزها
#اسیر_عراقی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
دیدگاه ها (۱)

🌪عده ای مفاتیح الجنان به دست، گوشه ای نشسته و دعا می خواندند...

السلام علیک یا فاطمة الزهرا:🌪کتاب پوتین قرمزها اثر فاطمه بهب...

🌪من از اولین برخورد با اُسرای اردوگاه سعی کردم برادرانه با آ...

🕋پسرم دستم را گرفت، گفت که برویم سوار ماشین بشویم.‌ گفتم: " ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط