عشق فراموش نشدنی☯
عشق فراموش نشدنی☯
ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡
"ᴘᴀʀᴛ 𝟸𝟶"
خودمم رفتم خوابیدم
ا/ت : صبح بیدار شدم لباسام و پوشیدم و رفتم پایین صبحانه بخورم جونگ کوک هم داشت صبحانه میخورد
ا/ت : عرررررر داری کالباس میخوری
جونگ کوک : میخوری
ا/ت : اره
رفتم ساندویچی که جونگ کوک درست کرده بود بخوره و کش رفتم
جونگ کوک : هییی اون مال من بود
ا/ت : خدافظ رییسی تو شرکت میبینمتون
جونگ کوک : باش
خودمم صبحانه خوردم و سوال ماشین شدم برم شرکت
تو ماشین :
جونگ کوک : دامنش خیلی کوتاه بود چه نیازی داره همچین لباس کوتاهی بپوشه
صدای درون جونگ کوک : خوب شاید میخواد لاس بزنه😈
جونگ کوک : چیییی تو یکی زر نزن
صدای درون جونگ کوک : خوب ا/ت دختر خوشگلیه کیوتم هسته چرا برای خودش دوست پسر پیدا نکنه
جونگ کوک : با چوب میما
صدای درون جونگ کوک : باشه ولی به حرفام فکر کن
جونگ کوک : گم شو
رسیدم شرکت ماشین و پارک کردم و رفتم تو اتاقم کل اتاق ها شیشه ای بود ا/ت داشت با کامپیوتر کار میکرد
دامنش رفته بود بالا ولی درستش کرد خیلی کوتاههههه اه اصلا به من چه
سعی کردم کار مو انجام بدم اما همش تو فکر ا/ت بودم
جونگ کوک : ا/ت بیا اتاقم کارت دارم
رفتم تو اتاق جونگ کوک
جونگ کوک : یک جلسه داریم اتاق جلسه و حاضر کن
ا/ت : باش
اتاق جلسه و حاضر کردم همون موقع شریک های خارجی امدن همه رو صندلی نشستن جونگ کوک هم رفت طرح شو إراعه کنه
بعد از سه مین کار تموم شد
شریک جونگ کوک : خیلی خوشم امد خوب یک خودکار بدین من این برگه ها رو امضا کنم
ا/ت : من دارم بفرمایید
رفتم خودکار و بدم که پام خورد به لبه میز و افتادم تو بغل شریک جونگ کوک اونم افتاد رو من....
ادامه دارد.....
ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡
"ᴘᴀʀᴛ 𝟸𝟶"
خودمم رفتم خوابیدم
ا/ت : صبح بیدار شدم لباسام و پوشیدم و رفتم پایین صبحانه بخورم جونگ کوک هم داشت صبحانه میخورد
ا/ت : عرررررر داری کالباس میخوری
جونگ کوک : میخوری
ا/ت : اره
رفتم ساندویچی که جونگ کوک درست کرده بود بخوره و کش رفتم
جونگ کوک : هییی اون مال من بود
ا/ت : خدافظ رییسی تو شرکت میبینمتون
جونگ کوک : باش
خودمم صبحانه خوردم و سوال ماشین شدم برم شرکت
تو ماشین :
جونگ کوک : دامنش خیلی کوتاه بود چه نیازی داره همچین لباس کوتاهی بپوشه
صدای درون جونگ کوک : خوب شاید میخواد لاس بزنه😈
جونگ کوک : چیییی تو یکی زر نزن
صدای درون جونگ کوک : خوب ا/ت دختر خوشگلیه کیوتم هسته چرا برای خودش دوست پسر پیدا نکنه
جونگ کوک : با چوب میما
صدای درون جونگ کوک : باشه ولی به حرفام فکر کن
جونگ کوک : گم شو
رسیدم شرکت ماشین و پارک کردم و رفتم تو اتاقم کل اتاق ها شیشه ای بود ا/ت داشت با کامپیوتر کار میکرد
دامنش رفته بود بالا ولی درستش کرد خیلی کوتاههههه اه اصلا به من چه
سعی کردم کار مو انجام بدم اما همش تو فکر ا/ت بودم
جونگ کوک : ا/ت بیا اتاقم کارت دارم
رفتم تو اتاق جونگ کوک
جونگ کوک : یک جلسه داریم اتاق جلسه و حاضر کن
ا/ت : باش
اتاق جلسه و حاضر کردم همون موقع شریک های خارجی امدن همه رو صندلی نشستن جونگ کوک هم رفت طرح شو إراعه کنه
بعد از سه مین کار تموم شد
شریک جونگ کوک : خیلی خوشم امد خوب یک خودکار بدین من این برگه ها رو امضا کنم
ا/ت : من دارم بفرمایید
رفتم خودکار و بدم که پام خورد به لبه میز و افتادم تو بغل شریک جونگ کوک اونم افتاد رو من....
ادامه دارد.....
۱۴۱.۶k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.