عشق فراموش نشدنی☯
عشق فراموش نشدنی☯
ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡
"ᴘᴀʀᴛ 𝟷𝟿"
با خورتومش بلندم کرد و انداختش تو قفس خودش
ا/ت : جونگ کوک
جونگ کوک : تو قفس حیوون چیکار داری اخه😐
ا/ت : کوری
همون موقع بود صدای نگهبان امد
نگهبان : شما دو تا اونجا چیکار میکنین
بعله
من و جونگ کوک الان تو اداره پلیسیم پشت میله
جونگ کوک : ما رو بیارین بیرون
ا/ت : همش تقصیر توئه جئون
جونگ کوک : تقصیر من؟
ا/ت : اره تقصیر توعه من از اینجا بیارین بیرون وگرنه وگرنه به این مرد تجاوز میکنم ( نصف شبی مغذم نمیشه😐😂)
جونگ کوک : ا/ت اگه قهوه رو من نمیریختی هیچ کدوم از این بلا ها سرت نمیومد
ا/ت : اومایگاد ببین کی داره چی میگه
پلیس : خفه شین( با داد ) چند تا سوال باید بپرسم مثل ادم جواب بدین
ا/ت و کوک : باش
پلیس : تو باغ وحش چیکار میکردین
ا/ت : داشتیم دنبال گن....
جونگ گوگ : هااااا اره داشتیم دنبال نخد سیاه میگشتیم
پلیس : چی
جونگ کوک : هیچی
پلیس : زن و شوهرین مگه نه
ا/ت : نه باب....
جونگ کوک : اره
ا/ت : (تو مغذش )چرا همچین حرفی زد
همون موقع بود که مادر بزرگ امد
مادر بزرگ : کوک 😡
ا/ت و کوک : ما اینجاییم مادر بزرگ😁
مادر بزرگ : وکیلم وسیقه گذاشت بیاین بریم
ا/ت و کوک : امدیم بیرون و سوار ماشین مادر بزرگ شدیم
تو راه
جونگ کوک : ماد...
مادر بزرگ : ساکت......خدااا اینقدر کوچیکین که باید از پاسگاه جمعتون کنم
خلاصه مادر بزرگ مارو رسوند خونه و خودش رفت
جونگ کوک : ا/ت برام زبون در اوردم چ دوید رفت تو اتاقش
به کیوتیش خندم گرفته بود...
ادامه دارد....
ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡
"ᴘᴀʀᴛ 𝟷𝟿"
با خورتومش بلندم کرد و انداختش تو قفس خودش
ا/ت : جونگ کوک
جونگ کوک : تو قفس حیوون چیکار داری اخه😐
ا/ت : کوری
همون موقع بود صدای نگهبان امد
نگهبان : شما دو تا اونجا چیکار میکنین
بعله
من و جونگ کوک الان تو اداره پلیسیم پشت میله
جونگ کوک : ما رو بیارین بیرون
ا/ت : همش تقصیر توئه جئون
جونگ کوک : تقصیر من؟
ا/ت : اره تقصیر توعه من از اینجا بیارین بیرون وگرنه وگرنه به این مرد تجاوز میکنم ( نصف شبی مغذم نمیشه😐😂)
جونگ کوک : ا/ت اگه قهوه رو من نمیریختی هیچ کدوم از این بلا ها سرت نمیومد
ا/ت : اومایگاد ببین کی داره چی میگه
پلیس : خفه شین( با داد ) چند تا سوال باید بپرسم مثل ادم جواب بدین
ا/ت و کوک : باش
پلیس : تو باغ وحش چیکار میکردین
ا/ت : داشتیم دنبال گن....
جونگ گوگ : هااااا اره داشتیم دنبال نخد سیاه میگشتیم
پلیس : چی
جونگ کوک : هیچی
پلیس : زن و شوهرین مگه نه
ا/ت : نه باب....
جونگ کوک : اره
ا/ت : (تو مغذش )چرا همچین حرفی زد
همون موقع بود که مادر بزرگ امد
مادر بزرگ : کوک 😡
ا/ت و کوک : ما اینجاییم مادر بزرگ😁
مادر بزرگ : وکیلم وسیقه گذاشت بیاین بریم
ا/ت و کوک : امدیم بیرون و سوار ماشین مادر بزرگ شدیم
تو راه
جونگ کوک : ماد...
مادر بزرگ : ساکت......خدااا اینقدر کوچیکین که باید از پاسگاه جمعتون کنم
خلاصه مادر بزرگ مارو رسوند خونه و خودش رفت
جونگ کوک : ا/ت برام زبون در اوردم چ دوید رفت تو اتاقش
به کیوتیش خندم گرفته بود...
ادامه دارد....
۶۸.۷k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.