شهید یوسف کلاهدوز

شهید یوسف کلاهدوز

مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود. یهو از روی صندلی افتاد و سرش شکست. سریع بردمش بیمارستان و سرش رو پانمان کردن. منتظر بودم یوسف بیاد و بگه چرا سهل انگاری کردی؟ چرا حواست نبود؟

وقتی اومد مثل همیشه سراغ حامد رو گرفت. گفتم : خوابیده.
بعد شروع کردم اروم آروم جریانو براش توضیح دادن. فقط گوش داد. آروم آروم چشماش خیس شد و لبش رو گاز گرفت.
بعد گفت: تقصیر منه که اینقدر تورو با حامد تنها میذارم ، منو ببخش.
من که اصلا تصور همچین برخوردی رو نداشتم از خجالت خیس عرق شدم .1

1.نیمه پنهان ماه ج 8 ص30
دیدگاه ها (۱)

شهید عباس بابایییه روز که خسته از محل کار به منزل برگشتم دید...

شهید علی صیاد شیرازیهر چی از پشت در آشپزخونه خواهش کردم ، فا...

رازهای موفقیت مخصوص هر ماهبرای موفقیت در زندگی و رفع مشکلات ...

شهید حاج محمد ابراهیم همتزمستون بود و نزدیک عملیات خیبر. شب ...

𝑭𝒓♡𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part¹³" ...

پارت ۷

وقتی دوست برادرته و.... پارت یازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط