part

𝑭𝒓♡𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 ::
part¹³"



بدون اینکه برگرده اروم اروم به عقب حرکت کرد..
تهیونگ..

یهو به جسم بزرگی برخورد کرد..
بدنش میلرزید
جرئت برگشتن رو نداشت..

مرد:هی..

لعنتی..دوباره بخاطر کنجکاویش‌ توی خطر افتاد
دست مرده روی شونش حس کرد..
مرد:تو..برگرد..

میدونست نمیتونه فرار کنه..
ولی..

(تهیونگ:
میدونی که ممکنه بعضی اوقت داخل خطر بی افتی..بخاطرش‌.
این حرکتو یاد بگیر‌.
حتی برای مردای سنگین..جوریه که وزن رو کاری نداره..
دست رو میگیری و میچرخونی..سریع برمیکردی..و براش زیر پایی بگیر..

اینجوری میتونی بندازیش زمین..)

ممکنه؟
بدون فکر‌کردن به چیزی..
دست مرده رو گرفت..برگشتو براش زیر پایی گرفت..
انفدر سریع بود که خودش متوجه نشده بود
لعنتی تونست..
وای باورش نمیشد..

صدای جیغ زنی کله مهمون هارو به سمتش برگردوند..
لعنتی زنه بغله مرد رو ندیده بود..

زن:کمکک.

همه ی مهمون ها به بیرون دویدن..
و همون لحظه تونست صورت جئون رو ببینه..
کله صداهای اطرافش خاموش شد..
انگاری کسی نبود..

باورش نمیشد..
جئون همون مرد بود که یه شب داخل خونش موند؟
یعنی اون همون مافیای بزرگ بود..

با کشیده شدنه دستش از خیال اومد بیرون..
با سرعت داشت می دویید..

تهیونگ بدو..
کسی که همجا کمکش میکرد..
پاهاش قدرت نداشتن..

همه ی مافیا ها دنبالشون بودن...
به عقب برگشتو خیره شد..

جئون وایساده بودو بهشون خیره بود..
نمیدونست چرا تهیونگ دست یه دختره رو گرفته بود و فرار میکر

یهو صدای بلندی اومد..
صدای تیر بود..

لعنتی..


به تهیونگ خیره شد..صورتش توی هم جمع شده بودو میدویید..

تهیونگ:سوار شو..

پاش رو روی گاز گذاشتو سریع حرکت کرد..
به پایین خیره بود..
عرق سرد کرده بود...
به زور میتونست نفس بکشه..

با عصبانیت دستش رو محکم کوبید به فرمون..


تهیونگ:بهت گفته بودم نیا بیرون..ا‌.ت..(عربده)

چشم هاش رو روی هم بست..نمیتونست حرفی بزنه..
جرئتی نداشت..
چون هیچی از عصبانیت تهیونگ رو کم نمیکنه..

تهیونگ:بهت گفته بودم نیا بیرون.(عربده)

سرش رو اورد بالا..
چشم هاش گریه ..تا خواست چیزی بگه چشمش افتاد به پهلوش..
خفه خون گرفت..
پر از خون..

چشم هاش گشاد شد..

ا.ت:خون..تهیونگ..

دستش رو گذاشت رو پهلوش..

تهیونگ:چیزی نیست..
ا.ت:برو بیمارستان..
تهیونگ:گفتم چیزی نیست..(داد)

با رسیدن به عمارت سریع از ماشین پیاده شد..
ا.ت به سمتش رفتو دستش رو گرفت..

روی تخت گذاشتش..

ا‌.ت:وایسا تا جعبه ی کمک های اولیه رو بیارم..

دستش از ترس زیاد میلرزید..عرقش موهاش رو به پوستش چسبونده بود..

چشم هاش پره گریه بود..
بخاطرش..

دست هاش پر بود از خون..خونه تهیونگ..
بخاطرش‌‌..
بخاطره اون بود..


لباسش رو سریع از تنش در اورد..
لبش رو زیر دندون گرفته بود..و درد میکشید..

الکل رو خالی کرد روی دست هاش..
سریع اون قسمت رو با چاقو باز تر کرد..گلوله خیلی داخل بود..

تار میدید..چون اشک هاش توی چشم هاش جمع شده بود..
با بازوش اشک هاش رو پاک کرد...

گلوله رو روی پارچه گذاشت..شروع کرد به دوختن..

گاز رو زدو باند پیچی کرد..

تهیونگ بیهوش افتاده بود..

از توی اتاق اومد بیرون که دیگه نتونست تحمل کنه..
با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن..اگه تهیونگ روز از دست میداد..
دیگه کیو داشت؟
لعنتی..
دیدگاه ها (۰)

𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part¹⁴ "...

𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part¹⁵" ...

𝑭𝒓♡𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part¹²" ...

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part¹¹ : ...

𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 ::part¹⁴"روی تخت دراز کشیدو به سقف خیره شد..خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط