این کاغذ ها را ببین همه خالی مانده اند نمی دانم چرا همی

این کاغذ ها را ببین. همه خالی مانده اند. نمی دانم چرا همیشه فکر می کردم کلی حرف برای گفتن دارم. کلی حرف های نگفته که تا به حال نشنیده ای. همیشه فکر می کردم اگر روزی قرار باشد از تو بنویسم، تمام این کاغذ ها سیاه می شود. اما امروز که شروع به نوشتن کردم، دیدم حتی یکی از آنها هم پر نشده. پس این همه حرف که روی دلم سنگینی می کند چیست؟ دلم پر است. پر است از حرف هایی که دوست دارم فقط تو بدانی. اما راستش نه به زبان می آید و نه می توانم بنویسم. بیا این کاغذ ها را جمع کن. تازه فهمیدم دلم لبریز از حرف نیست. لبریز از یک حس است. حس دلتنگی. حالا من مانده ام و کلی حرف که نه گفتنی است و نه نوشتنی. پس بیا این کاغذ ها را جمع کن. چیزی برای نوشتن ندارم...

شاهین شرافتی
دیدگاه ها (۱)

هرشب خواب تو را می دیدم . نمی دونم خوب بود یا بد اما،نمی خوا...

دنبال یک نشان می گردم یا رد پایی از تو که به سمت من باشد . ل...

شاید همین امشب پیدا شدی. شاید همین امشب پیدا شدم. من از طلوع...

نه، پرس و جو مکن حالم خوب استهمین دمدمای صبح ستاره ای به دید...

به عشق زندگیم گفتماینه حال و روز من دست این جماعتو داری می ب...

سلامامیدوارم فکر نکنید دارم چصناله میکنم حالم بد بود خواستم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط