این کاغذ ها را ببین. همه خالی مانده اند. نمی دانم چرا همی
این کاغذ ها را ببین. همه خالی مانده اند. نمی دانم چرا همیشه فکر می کردم کلی حرف برای گفتن دارم. کلی حرف های نگفته که تا به حال نشنیده ای. همیشه فکر می کردم اگر روزی قرار باشد از تو بنویسم، تمام این کاغذ ها سیاه می شود. اما امروز که شروع به نوشتن کردم، دیدم حتی یکی از آنها هم پر نشده. پس این همه حرف که روی دلم سنگینی می کند چیست؟ دلم پر است. پر است از حرف هایی که دوست دارم فقط تو بدانی. اما راستش نه به زبان می آید و نه می توانم بنویسم. بیا این کاغذ ها را جمع کن. تازه فهمیدم دلم لبریز از حرف نیست. لبریز از یک حس است. حس دلتنگی. حالا من مانده ام و کلی حرف که نه گفتنی است و نه نوشتنی. پس بیا این کاغذ ها را جمع کن. چیزی برای نوشتن ندارم...
شاهین شرافتی
شاهین شرافتی
۴.۰k
۲۳ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.