عضو هشتم بی تی اس
عضو هشتم بی تی اس
پارت ششم
به اطرافش نگاه کرد که دید ماریا نیست
شوگا: ببینم ماریا کجاست؟
جیمین: پایینه داره صبحونه میخوره بلند شو باید بریم اداره ی پلیس
شوگا: باشه برو منم حالا میام
اداره ی پلیس
؟: میشه لطفاً همه برن بیرون میخوایم باهاش تنها باشیم
نامجون: ماریا از لحاظ روحی اونقدر خوب نیست که بخواد....
ماریا: من خوبم
؟: خودش میگه خوبه لطفاً برین بیرون
پسرا رفتن بیرون و حالا ماریا با بازپرس این پرونده تنها تو این اتاق بود هیچ وقت فکرشو نمیکرد یه روزی به خاطر قتل باباش بیاد همچین جایی
؟: خب
ماریا:....
؟:آخرین بار کی بابات رو دیدی؟
ماریا: یک هفته قبل از مرگش
؟: روزی که رفتی مامانتم اونجا بود؟
ماریا: آره
؟: باهم که دعوا نداشتن ؟
ماریا:نه
؟: مطمعنی ؟
ماریا:آره اونا هیچ وقت باهم دعوا نمیکردن
؟: به نظرت روزی که این اتفاق افتاد مامان و بابات سر چی دعوا کردن؟
ماریا:مطمعنم که دعوا نکردن
؟: مامان بزرگت گفت
ماریا:اون دروغ میگه( بلند)
؟: براچی باید دروغ بگه؟
ماریا: چون میخواد مامان منو قاتل نشون بده( بلند)
؟: نیازی به نشون دادن نیست مامان تو واقعاً قاتله
ماریا:مامان من قاتل نیست( داد)
؟:صداتو رو من بلند نکن(عربده)
ماریا:اگه بلند کنم چی میشه( داد)
؟: چند ماه دیگه که مامانت رو اعدام کردن میفهمی (بلند)
ماریا:مرتیکه ی بیشعور ( درو باز کرد )
پیش پسرا
نگران پشت در نشسته بودن و منتظر بودن تا در باز بشه خوب میدونستن ماریا حال خوبی نداره هرکس دیگه ای هم جای اون بود حالش خوب نبود اما اون دختر همین طوریم حالش بد بود هر روز قرص های اعصاب میخورد اگه یک ساعت قرص هاش دیر و زود میشد اعصابش سگ میشد (منم وقتی گشنم بشه اعصابم سگ میشه همه رو می خورم)
با صدای داد و فریاد ماریا و بازپرس همه نگاشون رفت سمت در که ماریا با شتاب درو باز کرد
ماریا:مرتیکه ی بیشعور ( درو باز کرد )
؟:خانم کجا دارید میرید؟
ماریا:هرچی هیچی بهش نمیگم ادامه میده تو اگه میتونی مامان منو اعدام کن( داد)
بازپرس: وقتی این کارو کردم میفهمی
با سیلی که ماریا به گوش بازپرس زد همه ساکت شدن
دیگه چیزی نگفتن و ماریا به همراه پسرا رفتن بیرون
نامجون: نمیخوای بگی چی شده ؟
بدون توجه به حرف نامجون داشت میرفت
نامجون: هی با توعم
جونگ کوک: ماریا وایسا( بلند)
ماریا:بله چتونه؟
جیهوپ:چی بهت گفت ؟
ماریا : مرتیکه میگه مامانتو اعدام میکنم ( گریه)
پارت هفتم و هشتم جلوتره چون پاک شده بود دوباره گزاشتمش
پارت ششم
به اطرافش نگاه کرد که دید ماریا نیست
شوگا: ببینم ماریا کجاست؟
جیمین: پایینه داره صبحونه میخوره بلند شو باید بریم اداره ی پلیس
شوگا: باشه برو منم حالا میام
اداره ی پلیس
؟: میشه لطفاً همه برن بیرون میخوایم باهاش تنها باشیم
نامجون: ماریا از لحاظ روحی اونقدر خوب نیست که بخواد....
ماریا: من خوبم
؟: خودش میگه خوبه لطفاً برین بیرون
پسرا رفتن بیرون و حالا ماریا با بازپرس این پرونده تنها تو این اتاق بود هیچ وقت فکرشو نمیکرد یه روزی به خاطر قتل باباش بیاد همچین جایی
؟: خب
ماریا:....
؟:آخرین بار کی بابات رو دیدی؟
ماریا: یک هفته قبل از مرگش
؟: روزی که رفتی مامانتم اونجا بود؟
ماریا: آره
؟: باهم که دعوا نداشتن ؟
ماریا:نه
؟: مطمعنی ؟
ماریا:آره اونا هیچ وقت باهم دعوا نمیکردن
؟: به نظرت روزی که این اتفاق افتاد مامان و بابات سر چی دعوا کردن؟
ماریا:مطمعنم که دعوا نکردن
؟: مامان بزرگت گفت
ماریا:اون دروغ میگه( بلند)
؟: براچی باید دروغ بگه؟
ماریا: چون میخواد مامان منو قاتل نشون بده( بلند)
؟: نیازی به نشون دادن نیست مامان تو واقعاً قاتله
ماریا:مامان من قاتل نیست( داد)
؟:صداتو رو من بلند نکن(عربده)
ماریا:اگه بلند کنم چی میشه( داد)
؟: چند ماه دیگه که مامانت رو اعدام کردن میفهمی (بلند)
ماریا:مرتیکه ی بیشعور ( درو باز کرد )
پیش پسرا
نگران پشت در نشسته بودن و منتظر بودن تا در باز بشه خوب میدونستن ماریا حال خوبی نداره هرکس دیگه ای هم جای اون بود حالش خوب نبود اما اون دختر همین طوریم حالش بد بود هر روز قرص های اعصاب میخورد اگه یک ساعت قرص هاش دیر و زود میشد اعصابش سگ میشد (منم وقتی گشنم بشه اعصابم سگ میشه همه رو می خورم)
با صدای داد و فریاد ماریا و بازپرس همه نگاشون رفت سمت در که ماریا با شتاب درو باز کرد
ماریا:مرتیکه ی بیشعور ( درو باز کرد )
؟:خانم کجا دارید میرید؟
ماریا:هرچی هیچی بهش نمیگم ادامه میده تو اگه میتونی مامان منو اعدام کن( داد)
بازپرس: وقتی این کارو کردم میفهمی
با سیلی که ماریا به گوش بازپرس زد همه ساکت شدن
دیگه چیزی نگفتن و ماریا به همراه پسرا رفتن بیرون
نامجون: نمیخوای بگی چی شده ؟
بدون توجه به حرف نامجون داشت میرفت
نامجون: هی با توعم
جونگ کوک: ماریا وایسا( بلند)
ماریا:بله چتونه؟
جیهوپ:چی بهت گفت ؟
ماریا : مرتیکه میگه مامانتو اعدام میکنم ( گریه)
پارت هفتم و هشتم جلوتره چون پاک شده بود دوباره گزاشتمش
۱۰.۰k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.