پارت45
#پارت45
شیطونکِ بابا🥺💜
هوف قلبم داشت میومد تو دهنم!!
افراز گوشیشو برداشت و درحال ور رفتن باهاش بود ، منم قفلی زده بودم روی خیابون و بیرونو نگاه میکردم
یکم که گذشت دوباره حرکت کرد ، نیم ساعت بعد رسیدیم و با دیدن خونه غمی کل وجودمو فرا گرفت
الان باید چی بهشون بگم؟؟ مطمعن بودم که صدبار مرده بودن و زنده شده بودن ، بدون اینکه به افراز نگاه کنم دستگیره ماشینو فشار دادم و پیاده شدم
افرازم از ماشین پیاده شد و دنبالم راه افتاد ، اه پسره ی سیریش گمشو برو دیگه
چی میخواس از جونم؟؟ اینجام دیگه ول کنم نبود!! با اینکه هنوز مثل سگ ازش میترسیدم ولی یکم احساس بهتری داشتم
بی تفاوت به افراز کیلید انداختم و درو باز کردم با صدام زد
+ غنچه؟
همونطور که با کیلید ور میرفتم زیر لبم به زمین و زمان فحش میدادم ، اه این در کوفتی چرا باز نمیشه؟؟
ریدم تو این شانسم ، با لگد محکم به در زدم که باز شد ، خواستم درو ببندم اما افراز پاشو گذاشت لای در
با تمام زورم فشار میدادم تا در بسته شه اما نمیشد
کارتی به سمتم گرفت و گفت:
+ این شمارمه ، اگه خواستی برای عمل اقدام کنی باهام تماس بگیر
تمام نفرتمو توی صدام جمع کردم و گفتم:
_ گمشو بیرون اشغال
پاشو پس کشید که درو محکم بستم و روی زمین نشستم ، سرمو روی زانوم گذاشتم و شروع به گریه کردم
انقد اشک ریختم و ریختم که خسته شدم ، بی صدا گریه میکردم که با شنیدن صدای پای کسی فوری از سرجام بلند شدم و اشکامو پاک کردم...
شیطونکِ بابا🥺💜
هوف قلبم داشت میومد تو دهنم!!
افراز گوشیشو برداشت و درحال ور رفتن باهاش بود ، منم قفلی زده بودم روی خیابون و بیرونو نگاه میکردم
یکم که گذشت دوباره حرکت کرد ، نیم ساعت بعد رسیدیم و با دیدن خونه غمی کل وجودمو فرا گرفت
الان باید چی بهشون بگم؟؟ مطمعن بودم که صدبار مرده بودن و زنده شده بودن ، بدون اینکه به افراز نگاه کنم دستگیره ماشینو فشار دادم و پیاده شدم
افرازم از ماشین پیاده شد و دنبالم راه افتاد ، اه پسره ی سیریش گمشو برو دیگه
چی میخواس از جونم؟؟ اینجام دیگه ول کنم نبود!! با اینکه هنوز مثل سگ ازش میترسیدم ولی یکم احساس بهتری داشتم
بی تفاوت به افراز کیلید انداختم و درو باز کردم با صدام زد
+ غنچه؟
همونطور که با کیلید ور میرفتم زیر لبم به زمین و زمان فحش میدادم ، اه این در کوفتی چرا باز نمیشه؟؟
ریدم تو این شانسم ، با لگد محکم به در زدم که باز شد ، خواستم درو ببندم اما افراز پاشو گذاشت لای در
با تمام زورم فشار میدادم تا در بسته شه اما نمیشد
کارتی به سمتم گرفت و گفت:
+ این شمارمه ، اگه خواستی برای عمل اقدام کنی باهام تماس بگیر
تمام نفرتمو توی صدام جمع کردم و گفتم:
_ گمشو بیرون اشغال
پاشو پس کشید که درو محکم بستم و روی زمین نشستم ، سرمو روی زانوم گذاشتم و شروع به گریه کردم
انقد اشک ریختم و ریختم که خسته شدم ، بی صدا گریه میکردم که با شنیدن صدای پای کسی فوری از سرجام بلند شدم و اشکامو پاک کردم...
۴.۸k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.